راضیم از خودم...

سلام دوستان.....یهو دلم خواست از چیزی بنویسم که بالاخره دریک فرصت مناسب عملی شد....یادتون این پست( امان از دست تو....امان از دست من ) رو؟

خب بالاخره بخت بامن یار بود و شب تولدش یهو تو ذهنم پااااپ،این فکر دراومد که تبریک بگو و سوتفاهم هارو با خرف زدن برطرف کن که خیالت راحت بشه....

و همینکارو کردم....اولش یکم تودلم خالی شد ولی بعدش گفتم با اراده و انجام بده اینکارو...شاید فردا دیگه چشمهات رو به سقف باز نشه...والااا...کی از فردای خودش خبر داره؟....

خلاصه گفتم.....سوپرایز شد از تبریکم و بعدش شروع کردیم به حرف زدن درجهت رفع سوتفاهم ها...و احساسم میگه تو به رفع سوتفاهم ها موفق شدی و این حال منو خوب میکنه و همچنین بازم به خودم،این شهامتم ثابت شد و بیشتر خودم رو راضی میکن....حقیقتا من تو این موارد،غروری ندارم که باعث بشه سختم باشه و حتی مصر به انجام رفع کدورتها هستم همیشه😊

خداروشکر....✌🏻🤗

۴ نظر ۹ لایک

اندکی صبر...‌

خب امشب تصمیم انتقال دادن ۸ لبخند سال ۹۸ از روی کاغذ به پست بود که الان باتوجه به حالم باید فقط بنویسم خالی شم تا درپست بعد از ۸لبخند رو نمایی بشه.ببخشید خلاصه که بعداز شونصد سال من قراره چالش رو بنویسم ولیی از بس حالم داغون بود دستم به نوشتن نرفت که اینارو که قبلا کاملا بهشون فک کرده بودم و به یادشون اورده بودم رو به پست انتقال بدم....اما الان به نقطه ای رسیدم که بهش میگم صفر مطلق.

صفر مطلق برای من یعنی درجه ی امیدواری و صبرم به صفر مطلق رسیده.....الان وقتشه که ببرمش بالا....باااید ببرمش بالا.....چون خدای من اونقدرررر بزرگه که به من رحم کرد.....به جان خودم بهم رحم کرد....و من بااید درس بگیرم از این شرایط که من با وجود اینکه سالمم و میتونم به کارم برسم پس نباید از چپیدن تو الانکم خسته بشم.نبااید از درس خوندن روی میز تحریر قشنگم و گاها تختم خسته بشم.....من نباید از کلاسای انلاینی که دانشگاهم برامون گذاشته که ثبت نامش دهن هممونو کاملاا صاف کرده بسکه ارور میزنه،خسته بشم....نباید از سخت بودن درسا و کلاسای انلاین که از نظر کیفیتِ درسی ،به هیچ وجه مثل قبلا خوب نیستن بترسم.....باید دووم اورد و شجاع بووود....

اگه ۲ ماهه که عکس صفحه ی لوک اسکرین گوشیم،be brave هست و هرروز که هزاربار چشمم بهش میخوره یاد قولم به خودم میوفتم که شجاعتراز پارسالم باشم پس دووم اوردن تو این شرایط که از قضا(نمیدونم املائش درسته یا نه؟) همه مثل هم تو این شرایط هستیم،دووم اوردن وظیفه ی منه......وظیفه ی من درغبال(قبال؟) لطف هاب بزرگی که خدا به من کرد.....

مادرم یکماه پیش،احساس کرد مریض شده،رفت دکتر و تشخیصشون انفولانزا بود(درصورتیکه کرونا بوده و اشتباه تشخیص داده شد چون از علائم کرونا فقط تب داشت و سلام)،...کمی گذشت و دید نمیتونه نفس بکشه و دوباره بررسی شد،خلاصه فهمید کروناست.....اره کرونا......بماند که خیلیی ریه اش درگیر شده بود و اسهال شدید داشت و حالش اصلااا خووب نبووووود اما اونقدرررر خووب و با انرژی هرشب با من حرف میزد که من اصلااا نفهمیدم چه خبره و فک میکردم یه سرماخوردگیه ساده اس! اما نبود....دیگه من خودم هفته ی پیش،اونقدررر قسم ایه اش دادم که راستش رو گفت ولی خب خداروشکر امروز سی تیش خیلی خوب بود و حالشم عالیه......

اره خدا به من رحم کرد.....مادرم از یه مریضیه سنگین نجات پیدا کرد و واقعاا خیلی زشته اگه من بخاطر تو خونه موندن و خسته شدن و دل تنگی و سختیه درسامو و اینا بخوام تو دلم غر بزنم و کسل و مژمرده باشم....درحالیکه سالمم و همنین خانوادم و دوستام هم سالمن هستن....

معتقدم خدا همیشه بهترینهارو به من داده....پس دیگه جایی برای سر سوزنی پژمردگی نباید وجود داشته باشه برام.....

سین جان،تو همیشه صبرت زبون زد همه اس....باز هم صبرت رو ببر بالا و امیدت به خدا باشه که انقدرر قشنگ مواظب خودت و خانوادت هست و اندکی صبررررر لطفااا.....

پ.ن:شاید براتون سوال باشه که مادر من چطور کرونا گرفت؟مادرم در حیطه ی درمانی کار میکنه منتهی نه دربیمارستان،تو درمانگاه کار میکنه.

 

پ.ن:نوشتم اینارو که به خودم به صورت کامل گوشزد کرده باشم و همچنین شاید بدرد شما هم بخوره.

پ.ن:اندکی صبر لطفا،کامنتا هم تایید میشه و پست ۸ لبخند هم نوشته خواهد شد.قوووول میدم🤦‍♀️

۳ نظر ۶ لایک

مگه امروز جمعه ی اخرِ سالِ؟؟؟🤷‍♀️🤦‍♀️

تقویم شمسی نشون میده امروز اخرین جمعه ی سالِ......و من یادم میوفته به لیست اهدافی که برای امسال داشتم.....میتونم بگم به ۷۰ درصدش رسیدم و خداروهزارمرتبه شکر.....و امیدوارم شماهم همین احساس رو داشته بوده باشید...

عرضم به حضورتون که امسال هیچ چیز خاصی نمیخوام بنویسم،فقط از خدا برای هممون سلامتی و شادی و دل خوش ارزومندم....

دقیقا ۸ روز از اولین ادمهایی که تست کروناشون در اینجا مثبت دراومده میگذره و من ۸ روزه دانشگاهم تعطیل شده....(اولش گفتن ۲ هفته تعطیل میشه،اما ممکنه بیشتر هم باشه ولی باز هم بستگی به شیوعش داره)

درحال حاضر من اونقدر ناخوداگاهم درگیر وضعیت ایرانِ دوستداشتنی قشنگمونه و هی دارم به عنواین مختلف خودم رو سرگرم درسخوندن و فیلم دیدن و اشپزی و خلاقیت وغیره....میکنم که فکرم  رو منحرف کنم که به عمق فاجعه نچسبه این ذهنِ پر از فکر.....

حس من و بیشتر دوستای ایرانیم رو میتونم در چند جمله خلاصه کنم براتون:

نه اینکه فقط از غصه و تنهایی باشه،نه اینکه فقط از درد و ناراحتی باشه،نه اینکه فقط از بغض و حرفهای نزده باشه،نه.....اما انگار یه موقعهایی از درون خالی شدی!......جسمت هست اما از درون خالیه....اونقدر که کسی حتی اگه از روی محبت دست بذاره رو شونت هم فرو میریزی....این حسیه که نمیشه با یک کلمه توضیفش کرد....این حسیه که شاید همه ی ماها تو این روزها داشته باشیم......

 

از سین های امسالم باید بگم که فقط سبزه و سولین دارم😊😁دقیقا مثل پارسال.

و از امروزم بگم براتون که بیدارشدم و صبحونه خوردم و درسخوندم و فیلم دیدم و بعدش ناهار پاستای خوشمزه امو خوردم و سالاد فصل و الان هم که دارم مینویسم...بعدشم یقینا میرم سراغ بخش ایمنیِ فیزیولوژی و جزوه اش رو تکمیل میکنم...

خیلی مواظب خودتون باشید دوستان...

به امید روزهای بهتر....

۶ نظر ۷ لایک

خدایا صبرمون بده....

هروقت مادرم رو بغل میکنم یاد اون طفلونکیها میوفتم و گریه میکنم....

من گریه میکنم....

مادرم گریه میکنه....

همدیگرو بغل میکنیم،محکمه محکم....و از خدا طلب ارامش داریم برای عزیزانی که عزیزهاشونو از دست دادن....

تا قبل از اینکه بیام ایران،تنهایی اشکهام میریخت......الان تو بغل مادرم اشکهام سرایز میشه....😥😥😥😥😥😭😭😭😭😭😭

اولین باریه که اومدم ایران و هم ذوق میکنم و هم گریه.....با لبخندِ نه از ته دل....

خدایا صبرمون بده...🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

 

۱۰ لایک

در دلم غوغاست اما سکوت را ترجیح میدهم😥

کم خوابی های متوالی دارم اولش بخاطر ۳تا امتحان پش سرهمم بود.دوم بخاطر دیشب و امروز صبح و ترس و استرس و نگرانی....

حالم خیلی بده.....

از دیشب تا حالا انقدر گریه کردم که همش تشنمه....

خدایااا صبر بده به خانواده ها...خدایا نجاتمون بده از اینهمه اتفاق..😭

فردا پرواز دارم و به احتمال زیاد میام ایران.ولی خیلی حالم بده.خیلی بی دل و دماغم از دیشب تاحالا....خیلیییی ناراحتم....😥

۱۰ لایک

همیشه همینه

ولی من بااز امید دارم.....

هرچی بشه،به اون ته تها هم که برسم بازم امیدوارم...

افرین میگم به خودم که همیشه باخودم حرف میزنم و حرفهای ناراحت کننده و قلنبه ای که تو دلم گیر کرده رو با این اروم و اروم حرف زدنا،کم کم ذوبشون میکنم و دوباره تبدیل میشم به منه همیشه امیدوار....

میدونید،همه همه ی همه ی چیزا که اونجور که من میخوام پیش نمیره ولی من بجای ناراحتی میتونم امیدوارم باشم به اینکه دفعه ی بعد،این اتفاق و یا هرچیز دیگه ای با تلاش دوباره ی من و تجربه ای که از دفعه ی قبل به کوله ام اویزون کردم،اونچوری پیش بره که من میخوام....🍏

۴ نظر ۶ لایک

دلتنگی زبون نفهم ترین حسه،حالا هی تو براش منطق بیار...:(

تو این چندوقته،هرکیو دیدم که حالش خوب نیست،همش بهش امید دادم....امید روزهای دوستداشتنی اینده....

یاداوری قوی بودنشون،قوی بودنمون.....و خواستم که قوی بمونیم....

حرف از تجربه زدم....

حرف از اینکه منم درکشون میکنم...

یکی تشکر کرد....

یکی بیشتر گریه کرد....

یکی فقط گوش کرد....

میدونم که تاثیر داره چون بعدا همشون تشکر کردن....

ولی حالا خودم میتونم بگم امیدم به تهش رسیده....نمیخوام از هیچی حرف بزنم فقط میخوام بگم منی که اینقدر روضه خوندم برای ریگران....نوبت به خودم که رسید میبینم حرفام برای خودم تکراریه و من میدونم چه مرگمه...

خدایااا ما که هرجا هستیم،دلمون برای یه جای دیگه تنگ میشه،خوشبحالت تو که همه جا هستی🌼🍂🌼🍂🌼

۱۲ لایک

نمیدونم چی میشه....فقط امیدوارم به نتیجه ی خوب!

دیشب یه یکساعتی رو پیدا راه رفتم...بد نبود ولی میدونم اون چیزایی که رو دلم وایستاده حل نشده چون وقتی برگشتم خونه،وقتی نشستم که درس بخونم،مدام میومدن تو فکرم،همهههه چییز.....

نمیتونستم فکر کردنم رو مختل کنم....

خسته بودم،سرم درد میکرد ولیی دلم میخواست بشینم بازم فکر کنم....مقاومت کردم و زدمشون کنار که درس بخونم ولی هرچقدر به وقت خوابم نزدیکتر میشدم،خسته تر بودم....اخرشم از سر درد خیلی دیر خوابم برد...

سر کلاس اول که ،یه بوی ادکلنِ مردونه رو حس کردم که منو پرت کرد به اینکه چقدر دلتنگ بابام هستم....چون لوی ادکلن خیلی شبیه به بوی ادکلن پدرم بود...

من به جرعت میتونم بگم،خانوادم رو بیشتر از خودم دوست دارم....خیلی بیشتر....

خیلی خستم....دلم میخواد بخوابممم ولی کلاس دارم هنوز...

 

۶ لایک

😩

پست قبل از اونجایی نشات میگیره که میفهمم بهم فشار میاد هی به روی خودم نمیارم....

بغض میکنم...تو چشمهام اشک جمع میشه و تیلیک میریزه ولی باز هم به روی خودم نمیارم....

منم ادمم....گاهی ادم کم میاره....نیاز به یه نیروی کمکی داره که هروقت خسته بود...که هروقت ناراحت بود....که هروقت حوصله نداشت....از همه مهمتر که هروقت خیلی درس داشت....باشه و بهش کمک کنه....کمکِ از روی محبت....اینجاست که میرسم به جای خالیِ مادرم درکنار خودم....اره فقط کمک و محبت مادره که بی چون و چراست....

وقتی دورم ازش...دیگه خودم همه رو باهم انجام میدم...تازه به خودم دلداری هم میدم!

ولی یه اندک مواقعی هم وقتی میبینم یسری ادما انقدر نازشون زیاده دیگه امپر میچسبونم.اره اعتراف میکنم که تو پست قبل امپر چسبوندم.

۸ لایک

این حجم از بیشعوری رو کاریش نمیشه کرد:(

کاش یه قرصی بود که وقتی یکی عمییقااا ناراحتت کرد،میخوردیش و همنجور که خوردیش،به صورت یه بی حسیِ مطلق برای جراحتی که اون ادم به روح و جسمت زده عمل میکرد و راحت به ادامه ی زندگیت میپرداختی.....عین امپول بی حسی که دندونپزشکها میزنن....انچنان سِر میشه که از دردش هیچی نمیفهمی....

۸ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
هپی برث دی دوست نازنینم
درد و دل....
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
wish
شمارش معکوس شروع میشود...
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
draw:)
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان