It is me...

ادامه مطلب ۵ نظر ۶ لایک

درد و دل....

سلام...

امشب میخوام یکم درد و دل کنم.....

همش منتظرم که کارهای دانشگاهم درست بشه....

خیلی خسته ام....از نظر روحی.....

دلم خیلی برای خانوادم تنگ شده....

کارای دانشگاهم,هنوز تموم نشده و این سوهان روحمه....

از هم خونم بگم که بهم دروغ میگه.....درصورتی که میدونه من اونقدر باهوشم که همیشه متوجه میشم بهم دروغ گفته.....ولی اون انقدر بچه اس و نفهمه که به منی که هردم بهم میگه عین خواهرشم,دروغ میگه:(

همیشه بهش میگم,صین جان من از مدل نفس کشیدنت میدونم دردت چیه,چرا به من دروغ میگی اخه؟؟؟تو که میدونی من از دروغ متنفرممم....

نمیدونم چه حکمتی بوده که من انقدر باید از دست این ادم ناراحت بشم....انقدر تحت عنوانهای مختلف منو ناراحت کرده که دیگه بی حس شدم نسبت به کارهاش و خودش....

هر بلایی هم که خودش سر خودش بیاره و یا دوستهاش سرش بیارن همش مقصر خودشه....

کسی که از نظر عقلی مشکل داره....میگم از نظر عقلی یعنی اصلاااا عاقل نیست.......با قاطعیت میگم تا اخر عمرش هم عاقل نمیشه....

دلم برای دستپخت مامانم خیلی تنگ شده و اون ارامش روحی که توی خونشون موج میزنه......منو از تموم خستگیهام جداا میکنه...

خلاصه که حالم زیاد خووب نیست ولی همش سعی میکنم خوب نگهش دارم.....با اینکه یه بغضی تو گلوم دارم که منو خیلی اذییت میکنه ولی به روی خودم نمیارم.....

با اینکه امتحانم رو دادم ولی روزهای سختی رو گذروندم که قادر به توضیح نیستم.....دوست ندارم به یادشون بیارم....

خداروشکر اتفاقها ی خوب زیاد بوده تو این دوران ولی ناراحتی هم کم نداشتم...

 

۱۳ نظر ۴ لایک

اینبار فقط برای مادرم....{قلب بنفش}

فقط برای تو....فقط برای تویی که ذره ذره از وجود نازنینت کاسته شد تا من بزرگ شدم.....

ذره ذره از وجود نازنینت کاسته شد تا با خودت کنار بیای و من رو راهی کنی....

باز هم ذره ذره از وجودت داره کاسته میشه بخاطر ارزوهام.....

من نمیدونم که مادر بودن یعنی چی....ولی خووب میدونم که نبودن صمیمی ترین دوست یعنی چی...ادم به زور میتونه با نبود صمیمی ترین دوستش کنار بیاد,همنوطور که من دارم با نبودت  در کنار خودم, کنار میام و همچنین خودت در نبود من.....اما نمیدونم خدا که صبری رو در وجودت قرار داده که تونستی با نبود من درکنار خودت,کنار بیای....

اگه من دارم اینجا گوله گوله اشک میریزم و اینارو مینویسم....میدونم که تو از من, هم دلتنگ تری...ولی خدا میدونه که چقدر دلم میخواد الان بغلت کنم....سفت سفت....

 

۹ لایک

دچار عادت شدم....عادت اجباری....

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

غرغر های تلنبار شده 3_در هم

از روزهای عید چیزی رو حس نکردم چون اصلا در فضای عید نبودم...

اون شبی که عید بود....صبحش اماده شدیم و رفتیم جشنی که کالج براممون گرفته بود....بعدازظهر هم اومدیم خونه....شبش هم که عید بود خونه بودیم و بیدار بودیم چون تایممون با ایران متفاوت بود و با مامان اینا صحبت کردم و مثل بقیه ی شبهای دیگه...سر همون ساعتی که همیشه میخوابیدم خوابیدم...

از فرداش دوباره همون ساعت بیدار شدن و درس و درس و کار و هرچیزی که مثل همیشه انجام میشد....

امتحانم از اپریل به می تغییر پیدا کرد...خدایا به امید خودت....

میدونید,من نخواسته بودم که تاریخش عقب بیوفته ولی تو سیستم زده شده بود و من خبر نداشتم چون قرار بود ویرایش بشه ولی نشد(انقدر سرشون شلوغ بود که یادشون رفت)و الان دیگه قابل تغییر نیست...یعنی خیلی دردسر داره که من پتانسیل و حس و حال و قتشو ندارم...

سیزده بدر پارسال کردستان بودم.....درواقع اون روز حرکت کردیم به سمت تهران و فردا رسیدیم شمال....

امسال اینجام....خوبه که به خواستم رسیدم...اما دلم تنگ شده....اونم علتش اینه که کم کم دارم از خوندن خسته ی خسته میشم ولی بزوور دارم خودمو نگه میدارم.....

سیزده به در تولد مامانمه....چقدر دلم میخوادتت مامان.....دیشب که دراز کشیدم رو تختم,دلم خواست بودی و سرمو نوازش میکردی.....

نمیدونم چرا اون چیزی که دلم میخواد اتفاق نمیوفته.....حضرت حافظ گقته خیلی زوود اتفاق میوفته....امیدوارم که امید واهی نباشه...

حالم خیلی گرفتس از این وضعیت ایران.....بابا خیر سرمون میخوایم درس بخونم و برگردیم تو کشورمون که به مملکت خودمون خدمت کنیم.....با این اوضاع  تا چند سال دیگه  واقعا چی میمونه از ایران ؟؟؟؟:(

غرقم بین کتابهام و درس خوندن و تستها...می ترسم....احساس میکنم هرچی خوندم یادم میره....هم خسته ام....هم میترسم....هزارتا حس مختلف دارم...حالم اصلا قابل تشریح نیست....

معمولا شبها که به مامان اینا زنگ میزنم به که باهاشون صحبت کنم,بعد مهمون خونمونه....بعد دونه دونه سلام علیک کردن به کنااار....نمیشه راحت صحبت کرد....اولش که هی سلام سلام.....بعدشم باید قطع کرد....خب دوستان عزیز,تا دیروقت نباشیم خونه ی دیگران....والاا

 

 

 

 

۹ لایک

spring is coming.....

سلام دوست جان ها....

عنوان مطلبم هییچ ربطی به محتوای پستم نداره....فقط چون هییچ عنوانی پیدا نکردم...به ناچار اینو نوشتم دیگه....

دلیل دیر به دیر نوشتنم اینه که اصلا حس و حالم خوب نیست....دل نگرانیو و کار و درس و مشغله...همه ی اینارو باهم دارم....

اون از همخونه ایم که کلااا این بشر رو موود خوش گذرونیه...وطبق معمول من باید 90 درصد کارهای خونه رو انجام بدم.....تازه یبار هم که یکاری انجام میده هااا...باز تمییز کاریش برای بنده هست....مثلا میبینه حوصله ندارم....بعد میگه امشب میخوام برات شام درست کنم....خب باشه....عاقااا صبح میام میبینم گاز و اطراف گاز افتضاحهه.....کار من دوبرار میشه....یا مثلا یهو خانم بهم میگه سین جااان....میخوام برات ناهار عدس پلو درست کنم.....بعد ظهر که میشه....دوستاش یا دوست پسر جانش یهو زنگ میزنه و میگه پاشو بیا بریم وبیرون واین میشه که من رو بدون ناهار میپیچونه و میره بیرون....حالا من میمونم و ناراحت از دست خانم که حالا تو که حوصله ی غذا درست کردن نداری,اصلا چرا حرفشو میزنی؟؟ادم رو حرفش نمیتونه حساب باز کنه کلااا و من همش سکوت میکنم تا امسال طی بشه.....

ای خداااا.... تنها باشی یه جور سختی داره....همخونه داشته باشی,یه جور دیگه.....:(

کمتر از 2 ماه دیگه,من یه امتحان خیلی مهم دارم....نگرانم.....

یه مشکلی هم وجود داره که گرهش فقط با دستای خدا باز میشه....برای این هم نگرانم....

همش الکی الکی دارم سعی میکنم که حالم خوب باشه ولی از درون نییست.....

فشار عصبی رومه و حس حالم خوب نیست.....

ای کاش همه چیز درست پیش بره.....

 

واقعا میگن دنیا دار مکافاته راسته هااا......هرچی بیشتر بزرگ میشی...مشکلاتتم 5 برار ظرفیتت رو سرت هوار میشن....بعد یک دفعه,اکثرشون باهم حل میشن....باز دوباره از اول این روند ادامه داره.....

 

حرص که میخورم....دوباره تنم به خارش میوفته.....بخاطر همین مجبووورم هی بزنم به بیخیالیی.....سختههه....

لطفا برام از خدا,حل شدن مشکلاتم و یه دنیا صبر رو خواستار باشید که خیلیی نیاازمندم به دعاهاتون...ممنونم(گل)

مامانم میگه هر وقت حالت گرفتس,قران بخون.....تا هرچقد که حالت رو بهتر کنه.....پدرم که تااج سرمه ولی اگه مامانمو نداشتم ,واقعااا میمردم....همیشه تو تموم لحظه هایی که حالم بد بوده....از راه دور...منو شارژ کرده(هرچند موقت ولی بازم همین یه نعمت بزرگه برام)...

اوقاتتون خوش باشه انشاللهsmiley

۴ نظر ۵ لایک

ممکنه حال من بدتر از شما نباشه ولی بهتر از شما هم نیست یقینا...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خصوصی 19

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دلتنگیه لعنتی...

دوز امیدواریم به زندگی خیلیی اومده پایین...

درعوض دلتنگیه لعنتی منو داره خفه میکنه...تو خواب....تو بیداری...موقع غذا خوردن....موقع درسخوندن...وقتی دارم راه میرم....همش همش دلتنگیمو دارم....و چقد عذابم میده این حالت....

دلتنگیه لعنتی چنگ زده به روحم...خدیااااا تحملمو بیشتر کن لطفا....

نیاز دارم به اینکه یه عالمه امید بهم تزریق بشه تا بتونم دوری و سختیه ی اینجارو تاب بیارم...

۶ نظر ۳ لایک

unknown

کاش یه قرصی بوود.ادم میخورد و سریع اتفاقای ناجور زندگیش,تا 8 ساعت یادش بره....بعد اگه دلش میخواست,دوباره میخورد که هی یادش بره که هی یادش بره....

رفتم واسه خودم سلانه سلانه چای دم کردم و ریختم و گذاشتم روبرم که همونطور که میخونم,چای هم بخورم...ولی دارم بجاش هی غصه میخورم هی غصه میخورم.....

خوب شد الان متوجه اوضاع شدم...اره الان بهتر از بعدنه....

اون دوتااا,اون دوتااا,خدایااا....از دستم تنها کاری که برمیاد,دعا کردنه....برای اون دوتااا...برای خودم و امثال من که از این اتفاقای ناجور براشون افتاده و یا در اینده ی نه چندان دور میوفته....crying

۵ نظر ۱ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
هپی برث دی دوست نازنینم
درد و دل....
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
wish
شمارش معکوس شروع میشود...
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
draw:)
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان