پاییز☂️

پاییز اومد و فصل پوشیدن بوت شد بخاطر بارونهای یهویی و طولانی و کج و همراه با وزش باااد زیادی که چترتو برعکس میکنه وسط دوییدن به سمت دانشگاه....

فصل پوشیدن پیراهنهای بافت و جوراب شلواری و موهای باز......شال و کلاه پوشیدن با بارونی که حسابی بپوشوندی از باد گاهی وحشتناک یخ نکنه گوشت🤦🏼‍♀️

😊

از ۸کلاس داشتم،فقط ساعت یک ناهارمو که از خونه دیشب اماده کرده بودمو خوردم و اومدم کتابخونه ی دانشگاه تا ساعت چهار که کلاس دارم🤦🏼‍♀️کمرم و رون و زانوهام درد میکنه و انگار درد نمیکنه....چیکار کنم که خسته ام و چشمام یکم خشک شده و میسوزه انگار،باید بخونم که یه به جز انتهای ترم،من یه امتحان خیلی خیلی سخت،یه چیزی مثل علوم پایه داریم و وقت زیادی نداریم براش فقط باید بخونیممممم.چشم رو هم بذاریم این ترم و ترم بعد میگذره و میاد این امتحانه....

۱ نظر ۶ لایک

زملوایسِ(یا سملوایز) دوستداشتنیِ من( semmelweis university )

همیشه خواستم یه پستِ جداگانه بذارم در رابطه با دانشگاهم ولی فرصت نشد اما الان میخوام بگم چون پرسیده بودید قبلا...

اسم دانشگاه من،بهتره بگم دانشگاهِ عزیزِ من،semmelweis  هست....دررابطه با تاریخچه ی اسمش یه متنی دارم که خوندنش فکر میکنم خالی از لطف نباشه :

اثر زملوایس «زملوایس» پزشک آلمانی اولین کسی بود که فهمید اگر ما دست هامونو بشوریم، کمتر به بیماری مبتلا میشیم ولی هیچ پزشکی حرفشو قبول نکرد و حتی اوضاع انقدر بد پیش رفت که زملوایس رو به تیمارستان فرستادن، اونجا هم نگهبانها کتکش زدن و مُرد.

«به مقاومت جامعه در برابر دانش جدید اثر زملوایس میگن» ایگناتس فیلیپ زملوایس (به آلمانی: Ignaz Philipp Semmelweis)، (به مجاری: Ignác Fülöp Semmelweis)، (زاده ۱ ژوئیه ۱۸۱۸ - درگذشته ۱۳ اوت ۱۸۶۵)، پزشک مجار با نسب آلمانی بود که امروزه او را به عنوان یکی از اولین پیشگامان ضدعفونی می‌دانند. او را با عنوان نجات دهندهٔ مادران نیز می‌شناسند، چرا که دریافت پزشکان با ضدعفونی کردن دست‌هایشان پیش از انجام زایمان می‌توانند نرخ تب زایمان و مرگ مادران را تا مقدار زیادی کاهش دهند. تب زایمان در بیمارستان‌های میانه قرن نوزدهم شایع بوده و با میزان بالای مرگ‌ومیر (۱۰ تا ۳۵ درصد زنان حامله) همراه بوده‌است. زملوایس در ۱۸۴۷ هنگام کار در بیمارستان عمومی وین روش شستشوی دست‌ها پیش از زایمان با کلسیم هیپوکلریت را ارائه داد؛ در این بیمارستان نرخ مرگ‌ومیر مادران در حین زایمان بدست پزشکان، سه برابر بیشتر از قابله‌های بیرون از بیمارستان بود. او کتابی نوشت و نتایج کارش را در آن منتشر کرد. علی‌رغم آشکار بودن کاهش مرگ‌ومیر به زیر ۱٪ با روش زملوایس، جامعهٔ پزشکی آن زمان تحقیقات و نتایج کارهای او را نپذیرفتند. برخی پزشکان از اینکه سمل‌ویس به آن‌ها پیشنهاد شستن دستانشان را پیش از زایمان می‌داد ناراحت می‌شدند و زملوایس نمی‌توانست با آموخته‌های علمی پزشکی آن زمان پاسخی علمی به آن‌ها بدهد. کسی نه تنها روش زملوایس را پی نگرفت بلکه او را در سال ۱۸۶۵ به تیمارستان فرستادند. ۱۴ روز بعد، در آنجا بدست نگهبانان مورد ضرب و شتم قرار گرفت و در سن ۴۷ سالگی درگذشت. روش سمل‌ویس سال‌ها پس از مرگش گسترش یافت، زمانی‌که لویی پاستور توانست نظریه میکروبی بیماری‌ها را ارائه دهد و جوزف لیستر کار بر روی میکروب‌شناسی را آغاز کرد. امروزه از عبارت واکنش سمل‌ویس (اثر زملوایس) برای یاد کردن واکنش‌ها در برابر شواهد یا دانش جدیدی استفاده می‌شود که با قواعد شناخته‌شده و عقاید روزگار مطابقت ندارد.

 

@:پارسال،همین موقع،کلییی استرس داشتم برای entrance exam چون ۲۲ می امتحان داشتم.الانکه دیدم دومی می هست،یهو یاد پارسال این موقعم افتادم.پارسال از اوایل می،تا خود ۲۲امش،هر روز صبح که بیدار میشدم،منتظر ۲۲ام بودم و انتظارش رو میکشیدم با اینکه روز قشنگ و پر استرس برام بود......یادش بخیر......کلیک کنید😍

۳ نظر ۵ لایک

خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....

دیشب یکساعت و خورده ای با مادرم اینا حرف زدم.....

امشب نزدیک به ۲ ساعت......

خیلی وقتم رفت ولی درعوض دلتنگی های انبارشده ام همشون ریخته شدن و راحت شدم.....

از فردا شب بازم عین قبلِ قطعی، یه لیمیتی برای حرف زدنم میذارم چون واقعا وقتم خیلی اهمیت داره مخصوصا تو این زمان...

الان حالم خوبه.....با تمام خستگیام و سختیهام ولی امید دارم....

تازه دستبند امیدم هم به دستمه،حالا قصه اشو تعریف میکنم بعدا...

پسفردا اولین پایان ترمم رو دارم....

۱۳ نظر ۱۲ لایک

همین نشونه های کوچیک رو میبینم..

گاهی یه کاری رو شروع میکنی که اطلاع خاصی از چگونه نجام دادنش نداری ولی میخوای انجام بدی تا بفهمی راه درست چیه....

اولش امیدوارانه،بعد امیدوارانه،بعد یهو ناامیدوارانه و امروز امیدوارانه بود این نمودار...😊

نشون میده تلاشم بیراه نبود.....تونستم راهِ درستِ خودم رو پیدا کنم و این کلی خداروشکر داره...🙏🏻🌼🌼🍂🍂🌼🌼🍂🍂

 

۶ لایک

مطمئنم اونموقع کلی ذوق میکنم...

چشمام بزور بازه.....دارم از خواب کور میشم،صبح کله سحر هم کلاس دارم....

امروز از خود صبح تا بعرازظهر من همش کار داشتم....

خداروشکر بالاخره این قرارداد جدیده پست شد و امیدوارم واقعا به دستشون برسه و تو هوا فنا نشه(از این مجاریا هیچی بعید نیست و بهشون هیچ اعتمادی نیست)

انقدر خسته ام......بازم سر درد دارم،میدونم نباید از لپتاب استفاده کنم تا که سردردم قطع شه ولی بخاطر دسهام چاره ای نیست...

اخ اخ امان از دست اناتومی عزیزم که پدرمنو دراورده ....هرمبحثش قشنگ جون ادم به لبش میرسه تا یدور بخونی یادش بگیری،حالا از بعدش هی تکرارش کن که یادت نره هی تکراش کن که مبادا یادت بره.....ولیی اینو مطمعنم،روزی که من به راحتی مشکل ‌بیمارم رو تشخیص بدم،مطمئنا اونروز روزیه که من ذوق میکنم از اینهمه صبر و تلاشی که برای یادگرفتن اناتومیِ عزیزم داشتم.:)

۶ لایک

اینم از پرزنتیشن من..

اخیششش.....همین الان تموم شد....

چه استرسی داشتم.....

واقعا اولش خیلی خوب و بدون استرس شروع کردم و ولی وسطاش یهو استرسم زیاد شده بود که باعث شد یه دوتا تپق(طپق) بزنم که سریع تصحیحش کردم....😊😉

۵ لایک

مگه میشه بهت فکر نکرد؟؟...

فردا دوشنبه،اولین روزِ هفته اس.....هفته ی پیش فقط دو روز کلاس داشتیم و ۵ روز تعطیلی.....

و من چقدررر به این تعطیلیِ بزرگ نیاز داشتم و چقدررر باعث عوض شدن روحیم شد که خدا میدونه...

روز اول،شبش تولد یکی از همکلاسیهام دعوت شدم که تازه منو با اون و چندتا دختر دیگه،یه اکیپ کوچولو شدیم و گاهی اگه بشه،باهم یه بیرونی بریم و از تنهایی دربیایم....خلاصه که رفتم تولد....تاا دلتون بخواد زدیم و رقصیدیم و جای شما خالی خیلی خوب بود.....فردا صبحش از بسی که ورجه وورجه کرده بودم،حالا پاشدن نداشتم😁

روز دوم و به خودم استراحت مطلق دادم.....کارای خونمو انجام دادم،ماکارونی دلم میخواست و پختم.....

روزسوم،شروع کردم به نت برداری برای پرزنتیشنم....و درنهایت شروع کردم به ساختن پاورپوینت و ترنسلیت و نوشتن و چسبوندن عکس به مطالب و تمام نشد....که نشد...😑

روز چهارم با چهارتا از دخترا،که همکلاسی بودیم،بلیط قطار گرفتیم و رفتیم یه شهر خوشگل،کنار بوداپست،که با قطار تقریبا ۴۰دیقه راه بود.....کل شهر خیلی کوچول موچولو بود و با پای پیاده کلی دور زدیم و عکس گرفتیم و چرخیدیم و رقصیدیمو و حرف زدیم وذهنمون رو از همه چیز ازاد کردیم.....جای شما خالی وااااقعاااا تجربه عالی بود و بهشون گفتم که اگه بازم پیش بیاد که باشما بخوام جایی برم،حتی طولانی هم باشه بازهم نه نمیگم....اخه واقعا خیلی خوش سفر بودن همه...

امروز هم صبح زودبیدار شدم و کارای پاورپونتمو تا غروب تموم کرد،قبلش ناهارمم درست کردم و خوردم،بعد،اناتومی خوندم و با مادرم اینا یه سلام علیکی کردم و یه دوش گرفتم که یکم از خستگیم بره ولی الان دارم میمیرم از خستگی....شام خوردم و لاک زرسکی که برای تولد زده بودم و نصفش کنده شده بود رو پاک کردم و مسواک و الانم میخوام بخوابم.....شبتون بخیر👋🏻👋🏻👋🏻

عنوان دررابطه با یه چیز دیگه هست که الان خوابم میاد و نمیتونم توصیفش کنم.😕

۱۱ نظر ۵ لایک

این صبح هم طلوع کرد....

اخیشش،امروز بخیر گذشت😊

امتحان خوب بود....خیالمون راحت شد ولی فهمیدیم که بچه های عزیز،چندین گروهِ سکرتی طور دارن که در طی پیدا کردن جوابهای سوال های بایومکانیک،توسط دوستان پیگیر،برملاشد😵😂اره جانِ جانان ها....هرجی هست،هرمشکلی هست،بین ایرانیا هست و بس.وگرنه بچه های خارجیمون که اصلا صداشونم درنمیاد بدبختا....

حالا منکه اصلا برام مهم نیست خدایی،اخه میگم همین گروه اولیه مگه چه گلی به سرمن زده که بقیه نزده باشن؟ولی بعضی از بچه ها خیلییی شاکی شدناااا...

_______________________________________________________

بعد از امتحان،رفتیم با بچه ها نهار بخوریم،هی دوستم به بقیمون میگفت دوستانِ سینگل عزیز.....یکبار بگم چندبار بگم......کیس های مناسب رو رو هوااا میزننااااا.....از همین ترم اول من دارم میگم به شما حالا هی گوش نکنین😂😂

بعد رو کرد به من و گفت،دختر،تو که پ تو ساختمونته چرااااا هنوز باهم رل نزدید اخه؟؟؟؟چهارشنبه بیا تولد.....قشنگ تیپ پسر کش بزن بیا ببینم میتونی تورش کنی😬😬😬😬😬

گفتم عزیزجان من اگه عرضه ی اینکارارو داشتم،تاحالااا این رل بودم نه که همین سینگل برم سینگل بیام😂😂😂😂

میگه حالا چهارشنبه بیا ببینم چیکار میکنی😝

عجب دوستای باحالی دارم من،میخوان دودستی منو بندازن تو هچل(حچل).والا بخدااا😆

بعد اخر که میخواستیم از هم خداحافظی کنیم باز میگفت ایی خداااا تو یک طبقه باهاش فاصله داری همش، دست به اشپزیتم که ماشالا خوبه،چرا وقتی داری غذا میپزی یه بشقاب بیشتر درست نمیکنی که بدی به پسر همسایه حداقل بچه گشنه نمونه و این وسط  یه خودی نشون بدی...هاا؟؟؟🤣🤣🤣🤣

____________________________________

خب من برم یه دوش بگیرم که باید ترمینو رو بخونم.درس اخرشو اصلا نگاه هم نکردم.

 

۴ لایک

یکی از بزرگترین قورباغه های زندگیمی تو!

با دونفر میخوام صحبت کنم:اولیش اناتومی،دومیش خودم.....😑

 

رو به اناتومی:اناتومیِ عزیزم،بذار باهم رفیق بشیم و رفیق بمونیم،تااا اخرِ اخرِ اخر....

ببین من خیلی دوست دارم،من خیلی علاقه دارم که ریز به ریز تو رو درکت کنم و میدونی که اینکارو انجام میدم...

پس بیا و به من یه قولی بده عزیزجان💜

خودت میدونی میونم باشیرینی جات خیلی بهتره از ترشیجاته،پس بیا و شیرین باش،حتی در اووووووج ثقیل بودنت.....بذار وقتی میخوام قورتت بدم،فقط روی لبم لبخند باشه و بس....

منم قوووول میدم بهت،قوولِ سینونه(یعنی از این قول هایی که بانو سین به خودش میده و هییچوقت هم نمیشکنتش!) میدم که در هییچ شرایطی،تو رو کنارت نذارم،حتی برای یک روز....

 

رو به خودم:وااا بده دختر جاان،از وقتی از کلاس برگشتی،همینجوررر اخم کردی و قهر کردی باخودت که اناتومی رو عقب افتادی...

استرس داری درست،کلی مطلب باید بخونی درست،از سر و کلت دود بلند شد از بس اسم این استخوناو تماممه نقاطشو و همچنین ماهیچه هارو ریز به ریز تکرار کردی درست.....

من بهت کااملا حق میدم....تو حق داری جانا💜

ولی کیو دیدی با قهر بتونه اتفاقای خوب رقم بزنه؟؟؟؟

الان که جزوه ی ترمینو رو باز کردی که بخونیش ولییی از بس بفکر اناتومی هستی که رفتی توفکر که ای خدااا چیکار کنم؟...

ولی خب این راه حلش نیست دختر.....

میدونممم......میدونمممم استرس امتحانشو داری درست ولی خب ببین الان مثل یه ادم بالغ،ترمینو رو تمومش کن،بعد بشین شروع کن به اناتومی خوندن....برو عزیزجان....

 

پ.ن:عکس پایین منم.خودِ خودم....امروز استرس بدی بهم وارد شد.....تا حدی که الان حالم خوب نیست....معده ام درد گرفته از فشار عصبی که بهم اومد و تنم دااغه.....دقیقاااا مثل زمانی میمونم که با کسی دعوای شدید داشته و الان بیحال و لو باتری افتاده رو تخت.....میرم دوش بگیرم،بلکه کمی از این بی حالیه و تنشی که تو سلول سلولِ بدمم نشسته،فروکش کنه تا که بتونم اروم بخوابم....😕

 

۳ لایک

گفته بودم اشپزی یکی از کارای مورد علاقمه؟؟👩‍🍳

همیشه غذاهایی مثل قورمه سبزی،قیمه،فسنجون و چیزای اینجوری که لازمه اولش بالاسرشون باشی و زمان پخت بیشتری رو میبره رو شنبه درست میکنم،اونم به تعداد ۳ وعده،یک وعده اش رو ناهار میخورم،دو وعده دیگه رو پک میکنم و فریزشون میکنم و درطول هفته یکی دو روزش،اینجوری ناهارم حاضره دیگه.به این صورت که صبح ساعت ۷ که میخوام برم از خونه بیرون یکیشو درمیارم،میذارم رو کابینت،تا برگردم ظهر شده و یخش باز شده.بعد که اومدم سریع پلوپز رو روشن میکنم و تامام.

ولی خیلی از همکلاسیهام ترجیحشون اینه که غذای بیرون بخورن.😑

غذا بیرون هم مقدار چربیش بالاست هم نمک.بدتر از همه هییچ مواد مغذی نداره کههه....تازه مقدار باکتری هم که تو اون غذا ها وجود داره وااقعا کم نیست چون هیچوقت اون اصول و اون تمییزی رو که ادم تو خونه رعایت میکنه رو اینا ندارن،مخصوصا جاهایی مثل برگرکینگ و مک دونالد که سرظهر بشدت شلوغه و بخاطر اینکه غذارو سریع اماده کنن،از قبل ساندویچ ها رو نیمه اماده میکنن،بعد که سفارش دادی،یه حرارت میدن و میدن دستت.ایا این مدل غذا برای هر روز و هفته ای چندین بار خوردن،واقعااا مفیده؟؟؟؟ایا نباید خودمون رو دوست داشته باشیم و به سلامتیمون اهمیت ویژه بدیم؟؟؟🙄

نکته:اینجا رستوران ایرانی هست و از غذاهاشون بگم که خیلی سعی میکنن شبیه به غذاهای ایرانی باشه منتهی فقط قیافش شبیه هست و از نظر مزه اصلا خوشمزه نیست،بماند که از بس مشتری کم دارن چون کیفیت نداره غذاشون،هی میبندن.پس ایناهم هیییچ بدرد مصرف روزانه نمیخورن.

اخ اخ اینهمه عرض کردم که اینو بگم،الان که من دارم پست مینوسیم،قیمه ی خوشرنگ و خوشبوی من و صدالبته خوشمزه،داره قل قل قل،جا میوفته😊

دیگه به هرحال من سعی میکنم وعده ی ناهار رو خیلیی جدی بگیرم ولی درعوض وعده ی شام رو خیلی سبک دیگه،حالا بستگی به موودم داره،شاید دلم نون پنیر بخواد،شاید سالاد،شاید میوه و شایدم شیر.طبیعی هم هست که وقتی رو ناهار تاکیدد اساسی دارم و براش زحمت میکشم و وقت میذارم،دیگه برای شام اصلا هیچ اصراری هم به خوردنش ندادم حتی.چون بالاخره زندگی دانشجوییه و درس و کارهاش.منم که از اول خوندم تا همین الانشم که میانترمهام شروع شده،همینطور میخونم که انبار نشه.اخه اهل انبار کردن درس نیستم.

هیچوقت عادت ندارم صبحونه نخورم،نمیگم خیلییی صبحونه میخورم نه اصلا ولی هیچوقت با معده ی خالی سرکلاس نمیرم و یا اینکه نمیشینم سر درس.

و همچنین هیچوقت عادت ندارم روز تا ساعت ۱۰ و ۱۱ بخوابم،چون درطول روز یادگیری بهتری دارم و حتی اگه صبح کلاس هم نداشته باشم دیگه ۸ بلند میشم.

حالا اگه خیلیی خسته باشم،نهاااایت اینه که تا ۹ بخوابم و بعدش دیگه عینهو فنر میشینم سرجام و دیگه خوابم نمیره.

میانترم مجاری خوب بود خداروشکر🙏🏻

جدیدا اینجا سرد شده و همینجور داره سرد و سرد تر میشه و من هم که عاشق این پاپوش یا دمپاییِ پشمال پشمالویِ بنفشِ نرمم هستم و همیشه تو خونه میپوشمش.ببینیدش چقدر گودووعههه😍😍😍😍😊


 

 

۳ نظر ۹ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
هپی برث دی دوست نازنینم
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
درد و دل....
شمارش معکوس شروع میشود...
wish
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
خبر خووب,روزمون
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان