یکی از بزرگترین قورباغه های زندگیمی تو!

با دونفر میخوام صحبت کنم:اولیش اناتومی،دومیش خودم.....😑

 

رو به اناتومی:اناتومیِ عزیزم،بذار باهم رفیق بشیم و رفیق بمونیم،تااا اخرِ اخرِ اخر....

ببین من خیلی دوست دارم،من خیلی علاقه دارم که ریز به ریز تو رو درکت کنم و میدونی که اینکارو انجام میدم...

پس بیا و به من یه قولی بده عزیزجان💜

خودت میدونی میونم باشیرینی جات خیلی بهتره از ترشیجاته،پس بیا و شیرین باش،حتی در اووووووج ثقیل بودنت.....بذار وقتی میخوام قورتت بدم،فقط روی لبم لبخند باشه و بس....

منم قوووول میدم بهت،قوولِ سینونه(یعنی از این قول هایی که بانو سین به خودش میده و هییچوقت هم نمیشکنتش!) میدم که در هییچ شرایطی،تو رو کنارت نذارم،حتی برای یک روز....

 

رو به خودم:وااا بده دختر جاان،از وقتی از کلاس برگشتی،همینجوررر اخم کردی و قهر کردی باخودت که اناتومی رو عقب افتادی...

استرس داری درست،کلی مطلب باید بخونی درست،از سر و کلت دود بلند شد از بس اسم این استخوناو تماممه نقاطشو و همچنین ماهیچه هارو ریز به ریز تکرار کردی درست.....

من بهت کااملا حق میدم....تو حق داری جانا💜

ولی کیو دیدی با قهر بتونه اتفاقای خوب رقم بزنه؟؟؟؟

الان که جزوه ی ترمینو رو باز کردی که بخونیش ولییی از بس بفکر اناتومی هستی که رفتی توفکر که ای خدااا چیکار کنم؟...

ولی خب این راه حلش نیست دختر.....

میدونممم......میدونمممم استرس امتحانشو داری درست ولی خب ببین الان مثل یه ادم بالغ،ترمینو رو تمومش کن،بعد بشین شروع کن به اناتومی خوندن....برو عزیزجان....

 

پ.ن:عکس پایین منم.خودِ خودم....امروز استرس بدی بهم وارد شد.....تا حدی که الان حالم خوب نیست....معده ام درد گرفته از فشار عصبی که بهم اومد و تنم دااغه.....دقیقاااا مثل زمانی میمونم که با کسی دعوای شدید داشته و الان بیحال و لو باتری افتاده رو تخت.....میرم دوش بگیرم،بلکه کمی از این بی حالیه و تنشی که تو سلول سلولِ بدمم نشسته،فروکش کنه تا که بتونم اروم بخوابم....😕

 

۳ لایک

گفته بودم اشپزی یکی از کارای مورد علاقمه؟؟👩‍🍳

همیشه غذاهایی مثل قورمه سبزی،قیمه،فسنجون و چیزای اینجوری که لازمه اولش بالاسرشون باشی و زمان پخت بیشتری رو میبره رو شنبه درست میکنم،اونم به تعداد ۳ وعده،یک وعده اش رو ناهار میخورم،دو وعده دیگه رو پک میکنم و فریزشون میکنم و درطول هفته یکی دو روزش،اینجوری ناهارم حاضره دیگه.به این صورت که صبح ساعت ۷ که میخوام برم از خونه بیرون یکیشو درمیارم،میذارم رو کابینت،تا برگردم ظهر شده و یخش باز شده.بعد که اومدم سریع پلوپز رو روشن میکنم و تامام.

ولی خیلی از همکلاسیهام ترجیحشون اینه که غذای بیرون بخورن.😑

غذا بیرون هم مقدار چربیش بالاست هم نمک.بدتر از همه هییچ مواد مغذی نداره کههه....تازه مقدار باکتری هم که تو اون غذا ها وجود داره وااقعا کم نیست چون هیچوقت اون اصول و اون تمییزی رو که ادم تو خونه رعایت میکنه رو اینا ندارن،مخصوصا جاهایی مثل برگرکینگ و مک دونالد که سرظهر بشدت شلوغه و بخاطر اینکه غذارو سریع اماده کنن،از قبل ساندویچ ها رو نیمه اماده میکنن،بعد که سفارش دادی،یه حرارت میدن و میدن دستت.ایا این مدل غذا برای هر روز و هفته ای چندین بار خوردن،واقعااا مفیده؟؟؟؟ایا نباید خودمون رو دوست داشته باشیم و به سلامتیمون اهمیت ویژه بدیم؟؟؟🙄

نکته:اینجا رستوران ایرانی هست و از غذاهاشون بگم که خیلی سعی میکنن شبیه به غذاهای ایرانی باشه منتهی فقط قیافش شبیه هست و از نظر مزه اصلا خوشمزه نیست،بماند که از بس مشتری کم دارن چون کیفیت نداره غذاشون،هی میبندن.پس ایناهم هیییچ بدرد مصرف روزانه نمیخورن.

اخ اخ اینهمه عرض کردم که اینو بگم،الان که من دارم پست مینوسیم،قیمه ی خوشرنگ و خوشبوی من و صدالبته خوشمزه،داره قل قل قل،جا میوفته😊

دیگه به هرحال من سعی میکنم وعده ی ناهار رو خیلیی جدی بگیرم ولی درعوض وعده ی شام رو خیلی سبک دیگه،حالا بستگی به موودم داره،شاید دلم نون پنیر بخواد،شاید سالاد،شاید میوه و شایدم شیر.طبیعی هم هست که وقتی رو ناهار تاکیدد اساسی دارم و براش زحمت میکشم و وقت میذارم،دیگه برای شام اصلا هیچ اصراری هم به خوردنش ندادم حتی.چون بالاخره زندگی دانشجوییه و درس و کارهاش.منم که از اول خوندم تا همین الانشم که میانترمهام شروع شده،همینطور میخونم که انبار نشه.اخه اهل انبار کردن درس نیستم.

هیچوقت عادت ندارم صبحونه نخورم،نمیگم خیلییی صبحونه میخورم نه اصلا ولی هیچوقت با معده ی خالی سرکلاس نمیرم و یا اینکه نمیشینم سر درس.

و همچنین هیچوقت عادت ندارم روز تا ساعت ۱۰ و ۱۱ بخوابم،چون درطول روز یادگیری بهتری دارم و حتی اگه صبح کلاس هم نداشته باشم دیگه ۸ بلند میشم.

حالا اگه خیلیی خسته باشم،نهاااایت اینه که تا ۹ بخوابم و بعدش دیگه عینهو فنر میشینم سرجام و دیگه خوابم نمیره.

میانترم مجاری خوب بود خداروشکر🙏🏻

جدیدا اینجا سرد شده و همینجور داره سرد و سرد تر میشه و من هم که عاشق این پاپوش یا دمپاییِ پشمال پشمالویِ بنفشِ نرمم هستم و همیشه تو خونه میپوشمش.ببینیدش چقدر گودووعههه😍😍😍😍😊


 

 

۳ نظر ۹ لایک

۲۰ سپتامبر ۲۰۱۸ به ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۹

سلام.

یکسری تاریخ ها هست که ادم میشه گفت هیچوقت یادش نمیره چون مثلا اون روز یا اون سال یه اتفاق خاصی افتاده که همیشه یادش میوفتی.مثلا من هیچوقت یادم نمیره که ۱۳تیرماه ۹۷ ساعت ۹وچهل و پنج دقیقه ی صبح وقت سفارت داشتم.

و همچنین اولین روزی که وارد سپتامبر شدم

و امروز ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۹ هست و من یکسال ،اینجا،تنها،برای هدفم جنگیدم و الان نتیجه اش اینه که با عشق و علاقه هر روز صبح کله ی سحر بیدار میشم که اگه کلاس دارم کلاسم رو برم اگر هم که نه بشینم درس بخونم.امید و انگیزم بخاطر اینه که تو مسیری پا گذاشتم که با بند بند وجودم بهش علاقمندم.علاقه ای که باعث میشه تموم سختیهام و تنهایی هام رو صبوری کنم و در ازای این پافشاری و صبوری،خیلی چیزا دارم بدست میارم،اول از همه دانش از رشته ای که بازم میگم با بند بند وجودم بهش علاقمندم،دوم صبور بودن بیشتر و بیشتر رو دارم یاد میگیرم و سوم قوی بودن رو،مثل کوه محکم بودن رو دارم تمیرین میکنم اونم اسااسی و چهارم تجربه های بسیاااار دوستداشتنی و گاها سخت و خیلی سخت از هزار و یک چیز، از روابط با ادمها،طرز تفکر و رفتار و غیره...،به جز ادمها،تجربه ی زندگیِ تنها و براومدن از پس خودت اونم تو یه کشور دیگه که صراحتا بگم دانشجو جماعت رو به صلابه میکشونه برای پاس کردن  درسها و همچنین کارای تمدید اقامت.

تو این یکسال،از نظر فکری و شخصیتی اونقدر تغییر کردم که احساس میکنم یه سه سالی از سن خودم بیشتر درک و تجزیه تحلیل میکنم مسائل مختلف رو  و این خیلی برام ارزشمنده ولی خب اونقدر بهم فشار اومده که همش باید به خودم بگم دونت ووری هاانی دونت ووری،بلیو یور سلف اند پلیز کیپ کاالم،پلییز،تا که نیاز نباشه سیتریزین بخورم.چون وقتی روزی رو به عصبانیت بگذرونم،همون روز یا شب موقع خواب حتی اگه گیج خواب هم باشم بازم تنم به خارش اساسی میوفته که حتما بااید همون لحظه سیتریزین بخورم:(

ادم یه چیزایی رو از دست میده و درقبالش یه چیزایی رو بدست میاره.تا از دست ندی بدست نمیاری....=>  No pain no gain 🍃☘ 

 

۱ نظر ۸ لایک

یک هفته گذشت...

این هفته ای که گذشت بطور جدی دانشگاه شروع شد و همچنین درسها،منم بطور جدی تا هرجایی که میتونستم خوندم،باقیش رو فردا و پسفردا به اتمام میرسونم.

بچه های کلاسمون اکثریت ایرانی هستن،اخه قضیه اینه که ما رفتیم دیدیم گروه A2 از نظر برنامه ریزی واقعا بهتره بخاطر همین  انتخابش کردیم و اینگونه بود که اکثریت ایرانی هستیم.خارجی هم داریم تو کلاس و از جاهای مختلف،و خب باهم خیلی جور هستیم،فعلا همه خوبن،همه چیز خوبه.امید به اینکه تا اخر روابطمون به همین شکل باشه.🙏🏻نشه که از سمستر ۲ همه اون روی خودشونو نشون بدن و جو بدردنخور و دوست نداشتنی بوجود بیاد.

فعلا سه تادرسی که خیلی نیاز به فکوس داره اناتومی،مدیکال لاتین و مدیکال اند فیزیولوژی هست.حالا از سمستر ۲ به بعد اینا سنگین تر تر و یک سری واحدهای مهم دیگه هم بهشون اضافه میشه دیگه.

یه همکلاسی هندی دارم که مسلمان هست و ادم عجیبیه.شرایطش جوریه که الان یقیناا بهش سخت میگذره اما عمیقاا شاد هست و حالش خوبه و جالب اینکه با هر اتفاق خوبی که براش میوفته شدیدا خداروشکر میکنه و چند روزی هست که به این اخلاقش شدیدا فکر میکنم و من هم همینکار رو انجام میدم و چقدررر حس خوووبیهه.....👌🏻👌🏻👌🏻

۴ نظر ۱۰ لایک

حالِ من

امروز روز اول دانشگاهم بود،در کل خوب بود ولی خیلیی خسته کننده بوود و میدونید که ترمکها چقدر گیج میزنن روزای اول😊😂😂😂😂

از صبح که با دوساعت لکچر اناتومی شروع بشه اونم از ۸ صبح و کلاس پشت کلاس تا ۶ و نیم غروب،دیگه الان کاملا واضحه که خیلی خسته ام نه؟؟

بعداز کلاس تند و تند دویدم و با دوستم که قبلا باهم هماهنگ کرده بودیم،رفتیم که به مراسم محرم سفارت برسیم.

بعداز ۴ سال،اینبار تونستم بدون هیچ دغدغه ای،تو مراسم محرم شرکت کنم و نمیتونم حالِ خوبم رو توصیفش کنم...

وارد سفارت شدیم،بووی حلوای مامان پز میومد،واای که با اونهمه خستگی،چقدر چسبید همون بوی حلوای تازه.

۲ نظر ۱۱ لایک

سکوت لحظه ها🙄...تجربه ی این روزها💪🏻...‌‌امید به فردا ها👌🏻

توی این بحبوحه ی تنهاییم،تنها چیزی که باعث میشه کمی ارامشم رو بدست بیارم و بتونم به دیواری که حتی در سخت ترین شرایط،از قوی بودنم ساختم،تکیه کنم،همین کتاب خوندنه..☕📖

امروز دوشنبه بود،۹ روز گذشت از اومدنم،این ۹ روز،هر روزش یک چیز جدید داشت برام،هر روزش یک الی چند تجربه ی سخت رو پشت سر گذاشتم...راحت بگم،خستگی و تنش روحیم نمیذاشت بطور ازادانه بخوام تک به تک توضیحشون بدم اما تجربه های زیادی رو بدست اوردم که برام شدیدا لازم بود و هست....

امروز روز تکمیل ثبت نام دانشگاهم بود...صبح خیلی زود بیدار شدم و کل روز طبق برنامه ریزیم پیش رفت و عالی بود....

یه چیز دیگه بهم ثابت شد،اینکه به همون اندازه که بهم فشار میاد و دلتنگ میشم،دقیقا به همون نسبت عاشق رشته ای هستم که یکسال برای قبول شدنش زحمت کشیدم و خون دل خوردم..... 

اول که شروع کردم به نوشتن از اینجا،قصدم این بود که یک مقدار زیادی در رابطه با همخونم(صین ) و تفاوتش با خودم بنویسم اما الان به این نتیجه رسیدم که هرکسی بنظر خودش داره بهترین رفتار رو میکنه،من ،تو،اون،فرقی نمیکنه،هممون همینیم.پس چرا باید بشینم وقتم رو به توضیح در رابطه با تفاوت اخلاق و رفتار من و دیگران بگذرونم؟وقت برای من گرانبها ترین چیزیه که هیچوقت نمیتونم برش گردونم به قبل...

من پارسال،یکسال مداوم تمام سعی و تلاشم رو کردم که رشته ی مورد علاقم(فیزیوتراپی) رو قبول بشم و شدم....و این بهترین اتفاقی بود که من سالها انتظارش رو میکشیدم.....با توجه به علاقم،تمام سعیم رو خواهم کرد که بهترینِ خودم باشم...

 

۳ نظر ۱۰ لایک

شمارش معکوس ۲

و این روزا دارم فکر میکنم به هفته ی بعد و هفته های بعدترش....

به اینکه عاشق رشتم هستم و هیجان ترم یک بودن و درعین حال بیگانه بودن به سیستم اموزشی دانشگاه در وهله ی اول...

و همچنین عوض کردن خونه و تمدید کارت اقامتم که جز اساسی ترین کارهاست و دوندگی خواهد داشت که همون اول هم باید برم دنبالشون...

۴ نظر ۹ لایک

خبر خووب,روزمون

یه عذرخواهی من بدهکارم.....اونم به علت غیبت یهویم اونم دقیقا وقتی که شروع کردم به تعریف کردن بود...اخرین پستم رو خیلیی وقت پیش منتشر کردم که بعد از اون دایم به دنبال کارهای ثبت نامم بودم که بتونم تمومش کنم و برم ایران تا اوایل شهریور که باید دوباره برگردم بوداپست چون 10 سپتامبر دانشگاهم شروع میشه...

و اما تو این مدت از بس اعصابم خراب بود که چرا کارم پیش نمیره که نگوو....خلاصه اونقدر رفتم و اومدم....اونقدرر پیگیری کردم تا بالاخره امروز کارهای ثبت نامم تموم شد و بلیطم  رو دیروز گفتم برام عوضش کنن برای روز شنبه,6 جولای(15 ام تیر) ساعت 5 ونیم بعازظهر به وقت بوداپست.....که ساعت 5 صبح روز بعد به وقت تهران,وارد تهران میشم و بقول یکی از بلاگرا میرم تو جیگر مامان اینا....بعدشم که نمیدونم برنامه چیه...برمیگردیم شمال(خونه) یا که شاید بریم قم....شاید هم نه....نمیدونم دقیقا...فقط امروز اونقدررر حالم خووبه که حد و اندازه نداره.....

تو این یکماهی که دنبال کارهای ثبت نامم بودم بشدت اذییت شدم.....به ظوری که تموم انگیزم و تموم ذوقم کوور شد ولی خداروشکر خداروشکر الان حالم خوبه چون بشدت مشتاق دیدار مامان اینا و دوستهام هستم و از تصور دیدنشون...بغل کردنشون و بوسیدنشون اصلا حالم خوووب میشه....

یعنی واقعااا این مجاریا در سیستم اداریشون بشدت کند عمل میکنن....اونقدر منواذییت کردن که من کاملا ناامید شده بودم از اینکه بتونم حتی تا اخر تیر برم ایران ولی خداروشکر که اونقدر پیگیر شدم که خلاصه کارم راه افتاد....تو گرمای شرجیه وحشتناک و تو افتاب تیز وسوزان اینجا همش کارم این بود که میرفتم و پیگیر میشدم...

_____________________________________________________________________

 و خداوند ناز خود را در دختر تجلی کرد....ای نازترین ناز خدا روزت مبارکheart

دختر خانم های گل,پیشاپیش روزمون مبارک باشه.....

 

 

 

۱۱ نظر ۸ لایک

بفرمایید شله زرد

ادامه مطلب ۱۰ نظر ۱ لایک

خبرای خووب....

سلام دوستان عزیزم...

همنطور که گفته بودم چهارشنبه صبح,من امتحان کتبیم رو دادم و بعد از ظهرش اورال یکی از دانشگاه ها رو داشتم(دانشگاه سین.گاف)....همون روز به من گفته شد که جمعه یعنی 24 می ,شما اورال دانشگاه دوم(یعنی دانشگاه سین.میم) رو داری که اشتباه به عرضمون رسونده بودن و 31ام می یعنی این جمعه ای که داره میاد,ما امتحان داریم.

حالا از دانشگاه اول بگم که من چهارشنبه امتحانشو دادم....پروفسوره هم اونقدررررر از من سوال پرسیییید اونقدررررر پرسید که منو خسته کرده بود....یعنی من تا یکساعت بعد از امتحان روضه ی سکوت گرفته بودم و به خدا میگفتم خدایااا چرا منی که اینهمه خوندنم....چرا انقدر ازم جزیی پرسید.....یکم کلی تر...ملایم تر.....والا.....ولی وقتی جمعه ظهر دانشگاه اول بهم ایمیل زد که رشته مورد علاقتو تو دانشگاه ما قبول شدی....دیگه تموم خستگیهام رفت....حال اون موقعم وصف نشدنیه......از بعدش که به مامانم و دوستهام گفتم دیگه همش سیل  تبریکاات باعث بود که گوشیم هممش زنگ میخورد.....بعدشم که افتادم به تمییز کردن خونه و.....خرید و....بعد هم مراسم افطاری که کالج گرفته بود و مصاحبه و این چیزاااا خلاصه حسابییی سرم شلوغ بووود....تا دیروز که خواستم پست بذارم بعد از اتمام کارهام ولی نشد چون داشتم با شبکه ی سه دعای جوشن کبیر میخوندم.....

دیشب شبکه ی سه پخش مستقیم از حرم امام رضا بود و من دلم برای اون ارامش حرم حسابی تنگ شد....

دیشب حساابی بیاد همتون بودم.....

برای خودم هم دعا کردم.....درسته که من دانشگاه اول رو در رشته ی دلخواهم قبول شدم ولی من هدفم دانشجو شدن در دانشگاه دوم هست و همش دعا میکنم که اورالش روو خووب بدم که جوابش زودتر بیاد و من بیوفتم دنبال کارهای ثبت نام و بتونم زودتر کارام و انجام بدم و برگردم خانوادم رو ببینم.اینبار هم منو به وقت دعاهاتون فراموش نکنید.یک دنیا ممنون

 

۱۰ نظر ۶ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
هپی برث دی دوست نازنینم
درد و دل....
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
wish
شمارش معکوس شروع میشود...
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
draw:)
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان