Done ......😌.......>>🍃🌌

خیلی وقته دراز کشیدم که بخوابم ولی خوابم نمیبره....یهو به خودم اومدم میبینم دارم اهنگ بوی شمال رو گش میکنم و دلم بیشتر تنگ میشه برای زادگاهم....انقدر شمال رو دوست دارم که همیشه خوشحالم از اینکه کُردم ولی جاییکه بزرگ شدم شمالِ....

دوست گیلانی دارم،با اینکه من مازندران بزرگ شدم ولی اوای صداشو دوست دارم چون همیشه بهش میگم دختر وقتی حرف میزنی،اوای صدات منو پرت میکنه به شمال💜

شمال قشنگِ دلبرم....

با دریای ارامش بخشش...

با جنگلای خوش بوی و گاها خنکش....

چشمه هایی که هرسال از بکر بودنش داره کم میشه بخاطر اشغالایی که نباید اونجا بمونه....

با باغهای ارومت که درخت درخت کاری شده و سکوت غروبش،دلم اروم میکنه...

شالیزارهای خوشرنگِ سبزِ چمنیِ یواش....

دلتنگ خونه ی مامان اینا...خودشون...خونه ی مادرچونم.....اره دلم خیلی تنگه💜

این گودال دلتنگی هیچوقت پر نمیشه،فقط بهش عادت میکنی که داشته باشیش همراه خودت،تو دلت نگهداریش میکنی💟

 

به وقت دیوونه بازیهای 🐸(خودم میدونم نماد کدومشونه)

ادامه مطلب

ادم بی مسئولیت همه جا پیدا میشه و با وجودش ادمو ازار میده😡

درس functional analysis of spine یکی از درسهای تخصصی و مهممون که این ترم، creditتش ۶ تاست.به دو بخش تئوری و عملی تقسیم میشه که ۴ کردیتش رو به دوتا کلاس عملی اختصاص دادن و با دو تا استاد و اون ۲ کردیت تئوریش دست یه استاد بسیار بی مسئولیت....

از قسمت عملیش بگم که کنسل سد بخاطر کرونا و موکول شد به ترم بعد(پس چیزی ازش یاد نگرفتیم این ترم به برکت کرونا ولی هزینه اشو پرداخت کردیم!)

موند قسمت تئوریش(که هزینه ی اینو هم پرداخت کردیم !!!) که هرچقدرررر از ابتدای قرنطینه تا خود دمِ امتحانا به استادش ایمیل زدیم و حتی از استادی دیگه دخواست کردیم که بیا و توروخدا تو پیداش کن و صدای ما دانشجوهای بیچاره رو بهش برسون که بیاد درس بده بهمون،خانم پیداش نشد که نشد....حتی متریالِ درسم برامون نمیفرستاد.....یک ساعت مونده به شروع اولین امتحانش،خانم بهمون ایمیل زده من نمیتونم ازتون امتحان بگیرم،سر دومین تاریخ امتحان بدید(با همون ایمیلی که صدهزاربار بهش ایمیل زدیم و جواب نمیداد و فهمیدیم که بله خانم خودشو قایم کرده😡)....

درس اصلیه رشتمونه وبهمون تدریس نشده....زیبا نیست؟؟؟....میدونی دلت از این میگیره که خیلی بی وجدانن...خیلیی

الان فردا ما امتحان داریم....همونطور که گفتم متریالو نداشتم و بچه های سال بالایی گرفتیم و هرچقدر میخونیم قابل فهم نیست چون بهمون تدریس نشده....لعنت به ادمهای بی مسئولیت....لعنت!!!!

حرفم اینه وقتی انقدر کار داری که وقت تدریس نداری مثل ادم بگو اینو موکول میشه به ترم بعد که بهشون تدریس بشه و بفهمن نه که پر رو پر رو ،بدون هیچ تدریسی،درس به این سختی و مهمی رو میخواد امتحانشم بگیره...

# functional analysis  and examination of spine

خصوصی 28

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مپرس از حالِ من

این روزا درگیر امتحانمم و راستش خیلی با صبر و تحمل دارم میگذرونمشون.

تمرینای ریلکسیشن رو که مشاورم بهم توصیه کرد انجام میدم در جهت بهتر شدن حالم و همچنین به بقسه توصیه هاش هم عمل میکنم.

از جابجاییم بگم که همون شب که اشاره کردم باید جابجا بشم،همون شب یکم شروع کردم وسیله جمع کردن،فردا صبحش کارت سویت جدید رو تحویل گرفتم و طی دو روز کامل،مو کردم به خونه جدید.خونه جدیدم مدلش گالری هست و خوبه و راضیم ولی جابجایی خیلی خستگی و دردسر داشت اما روحیم رو کمی عوض کرد بخاطر همین سعی کردم سختیهاشو نبینم.

دیگه اینکه چندتا موضوع هست که ایشالا بعد اتمام امتحانام میخوام بنویسم:

یکیش از یکی که در دوران طفولیت ازش خوشم میومد،دومی اینکه چرا تا راهنمایی باهیچ پسری ابم تو یه جوب نمیرفت،سومی داستای ما دانشجوها با استادای گرامی و دانشگاه که الان اگه بگم بدتر حرص میخورم،بعدا مینویسم که بمونه.

حداقل تایکماه دیگه امتحان دارم،اگه دعا کنید برام ممنونتون میشم💜

۳ نظر ۹ لایک

دلِ من در دل شب خواب پروانه شدن میبیند.....

دیروز و امروز امتحان داشتم....برخلاف دفعه ی قبل،استرسم خیلی کمتر بود چون با تکنیکهایی که روانشناسم بهم یاد داد و عمل کردن بعشون باعث شد که منو از یک تنش بزرگ نجات بده....

این روزها،یکم احساس میکنم شکننده شدم....روحم منتظر یه ناملایمت یا یه تغییره که سریع واکنشش رو به من نشون بده....

امشب شب قدره و من انقدررر یکماه اخیر درگیر درس و کلاس و امتحان و شرایط دانشگاه بودم که اصلا نفهمیدم،تازه متوجه شدم امشب شب قدره....

امروز غروب،افیس ساختمونم بهم ایمیل زد که باید به سوییت شماره ی فلان،جابجا بشی و من یکم اولش یجوری شدم ولی بعد از خوندن ایمیل دیدم چه خوب که از الان به من وقت دادن که تا قبل از شروع امتحان بعدیم،من سریع تر جابجاییم رو انجام بدم...خداروشکر زمانش زمانه خوبیه...حالا فردا میرم و کارت اون سوییت رو برمیدارم و میرم ضد عفونی کنم درست گیره و همه جارو ،تاکه خورد خورد انتقال بدم وسایلمو...

راستی داشتم میگفتم،امشب شب قدره،همدیگرو دعا کنیم...

برای مریضها....کادر درمان....سلامتیه خانوادهامون و دوستان و اطرافیانمون و دور شدن بلا و مریضی و فقر و ناراحتی  از تمام مردمِ دنیا🙏🏻💜

۱۲ لایک

دل قوی دار....سحر نزدیک است...🌌

اهای اهالی شهر....حرف و سخنمون زیاده...حال هممون گرفتس و در و دلامون زیاااده....تا به همدیگه میرسیم،ناله و دلواپسیم.....تا که میپرسیم اخه چرااا؟؟؟؟...داد میزنیم بی کسی.....دلمون تنگِ دیارم هست...روزهارو هم میشماریم....(من و همکلاسیام رو میگم)

امروز عجب روز عجیبی بود......عجیبااااا...یه اتفاقهایی افتاد که فقط شاخ دراوردم....

استرس گرفتم زیااد...

بعدش سعی کردم اروم باشم نشستم به ادامه درس،ولی یه بغضی تو گلوم بود که اخرشم ترکید دیگه....روز،روز سختی بود....

فقط پناه برخدااا🙏🏻

 

 

۱۱ لایک

📚📅

دستم درد میکنه از بس جزوه نوشتم برای فیزیولوژی......یعنی من دوشنبه این امتحانشو بدم و اکسپشنه رو بگیرم صلوات.....🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

تازه هنوز جزوه نویسی ی بقیه درسام تموم نشده....🙄....اخه همیشه عادتم جزوه نویسی بوده...دیگه اشکال نداره....امتحانا بخیر بگذره،دیتمم دردش یادش میره😉

از هفته ی بعد امتحانای پایان ترم همبنطور مثل ریل قطار پشت و پشت هم دریفن تا که بخیر بگذرن....۳۲ واحد ناقبل رو باید پاس کنم اونم تو وضعیتی که با امروز دقیقااا دوماهه که تو خونه هستم....نه دوستی میتونه بیاد باهم درس بخونیم....نه من میتونم برم....نه کتابخونه میشه رفت....نه حتی کتابخونه ی ساختمون میشه رفت....اونم بسته اس.....دیگه ازتون خواهش میکنم برام دعا کنین.....قانونای دانشگاهمون اصلا مثل ایران نیست و خیلی سختگیرانه اس.....

دیگه عادت دارم به اینکه فقط میخونین پستهامو و نه لایک میکنید و نه کامنتی میذارید که ادم ببینه دلش واشه،به جز دو سه نفر که پایه ثابت انرژی مثبت دادن  هستن و دمشونم گرم که با معرفت هستن،بقیه دوستانی که دنبال میکنن هیچ،قشنگ خاموشِ خاموش هستن....اشکالی نداره فقط دعا کنید برامون...‌.ممنونتون میشم عزیزان🙏🏻💜

۴ نظر ۱۲ لایک

به وقت پنجم می دوهزار و بیست

صبرررر میکنم.....اخه امید دارم به اینکه بااز میشه این در.....صبح میشه این شب.....🙏🏻

۱۱ لایک

بوی تورو شنیدم....

طبق معمول همیشه،کلی خرید کرده بود برام و همشو رو میز اشپزخونه بود و درحال پک شدن بود.....در چمدونِ زرشکیم رو باز کرده بودم....رفتم سمت وسایل که ببرم انتقالشون بدم به چمدون....

-مامان ، اوکیه دیگه؟ببرمشون؟

+اره اره ببرشون...

از اونطرف بابا رفته پایین که ماشین رو روشن کنه و بریم به سمت فرودگاه....

از اینطرف تو خونه چندتا مهمون نشستن که برای خداحافظی از من اومدن.....

حین بردن وسایل،یهو مامان اومد از کنارم رد بشه که بهم گفت ساعت پروازت چنده عزیزم؟ و من واقعا نمیدونستم و فقط خواستم که بغلش کنم.....دستهامو باکردم که بغلش کنم...یه دم عمیق و اشکهایی که همیشه دم رفتن میریزه،اونم فقط توی خونه،دقیقا اون ساعت اخر....با یه دم عمیق بوی عطر مامان وارد ریه هام شد،چشمهام رو بسته بودم اون لحظه.....چشمامو باز کردم......دیدم خواب بود.....اره مادر....بوی عطرتو تو خواب شنیدم.....همون لحظه اشکهام ریخت،چون هم خوشحال بودم که بوی عطر مامانو تو با یه دم عمیق،حتی تو خواب،وارد ریه هام شده ولی ناراحت بودم از اینکه خواب بوده و واقعی نبوده....اما یه چیز دیگه هم خوشحالم کرد اونم اینکه چون خواب بود،خواب بوده و من نیازی نداشتم تو راه فرودگاه،هی احساس کنم قلبم رو دارم جا میذارم و میرم....

درسته اینجا از دلتنگیام مینویسم چون اینا رو میخوام داشته باشم به یادگار از تجربه ی این راهی که انتخابش کردم ولی در کل ادم قوی هستم.مثلا تو فرودگاه بجز اولین بار،دیگه هیچوقت لحظه ی خداحافظی گریه نکردم.....چون من اگه گریه کنم همه اشکشون درمیاد و لحظه ی خداحافظی اونم دم صبح که ادم خیلی خوابش میاد و خسته اش،خیلی سخته....نمیخوام تلخ تر بشه به خانوادم...

زندکیه دیگه.....با تلخ و شیرینیاش قشنگه....

خواب دیشبمو که برا مادرم تعریف کردم،یکم اشکمون دراومد و بعدش باهم شوخی کردیم و درنهایت گفت سین جان،کادوی تولدتو برات با پستت فرستادم،انشالله که تولدت رو اینجا پیشمون باشی ولی اگه خدای نکرده نشد، حداقل کادوت به دستت برسه،حالا امیدوارم پستت به دستت برسه🙏🏻🙏🏻

دعا کنید پستم برسه بزودی،اخه واقعا تو این شرایط که مرزهارو بستن معلوم نیست کی میرسه😞

۴ نظر ۷ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
هپی برث دی دوست نازنینم
درد و دل....
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
wish
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
bad cold and headache
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان