اندکی صبر...‌

خب امشب تصمیم انتقال دادن ۸ لبخند سال ۹۸ از روی کاغذ به پست بود که الان باتوجه به حالم باید فقط بنویسم خالی شم تا درپست بعد از ۸لبخند رو نمایی بشه.ببخشید خلاصه که بعداز شونصد سال من قراره چالش رو بنویسم ولیی از بس حالم داغون بود دستم به نوشتن نرفت که اینارو که قبلا کاملا بهشون فک کرده بودم و به یادشون اورده بودم رو به پست انتقال بدم....اما الان به نقطه ای رسیدم که بهش میگم صفر مطلق.

صفر مطلق برای من یعنی درجه ی امیدواری و صبرم به صفر مطلق رسیده.....الان وقتشه که ببرمش بالا....باااید ببرمش بالا.....چون خدای من اونقدرررر بزرگه که به من رحم کرد.....به جان خودم بهم رحم کرد....و من بااید درس بگیرم از این شرایط که من با وجود اینکه سالمم و میتونم به کارم برسم پس نباید از چپیدن تو الانکم خسته بشم.نبااید از درس خوندن روی میز تحریر قشنگم و گاها تختم خسته بشم.....من نباید از کلاسای انلاینی که دانشگاهم برامون گذاشته که ثبت نامش دهن هممونو کاملاا صاف کرده بسکه ارور میزنه،خسته بشم....نباید از سخت بودن درسا و کلاسای انلاین که از نظر کیفیتِ درسی ،به هیچ وجه مثل قبلا خوب نیستن بترسم.....باید دووم اورد و شجاع بووود....

اگه ۲ ماهه که عکس صفحه ی لوک اسکرین گوشیم،be brave هست و هرروز که هزاربار چشمم بهش میخوره یاد قولم به خودم میوفتم که شجاعتراز پارسالم باشم پس دووم اوردن تو این شرایط که از قضا(نمیدونم املائش درسته یا نه؟) همه مثل هم تو این شرایط هستیم،دووم اوردن وظیفه ی منه......وظیفه ی من درغبال(قبال؟) لطف هاب بزرگی که خدا به من کرد.....

مادرم یکماه پیش،احساس کرد مریض شده،رفت دکتر و تشخیصشون انفولانزا بود(درصورتیکه کرونا بوده و اشتباه تشخیص داده شد چون از علائم کرونا فقط تب داشت و سلام)،...کمی گذشت و دید نمیتونه نفس بکشه و دوباره بررسی شد،خلاصه فهمید کروناست.....اره کرونا......بماند که خیلیی ریه اش درگیر شده بود و اسهال شدید داشت و حالش اصلااا خووب نبووووود اما اونقدرررر خووب و با انرژی هرشب با من حرف میزد که من اصلااا نفهمیدم چه خبره و فک میکردم یه سرماخوردگیه ساده اس! اما نبود....دیگه من خودم هفته ی پیش،اونقدررر قسم ایه اش دادم که راستش رو گفت ولی خب خداروشکر امروز سی تیش خیلی خوب بود و حالشم عالیه......

اره خدا به من رحم کرد.....مادرم از یه مریضیه سنگین نجات پیدا کرد و واقعاا خیلی زشته اگه من بخاطر تو خونه موندن و خسته شدن و دل تنگی و سختیه درسامو و اینا بخوام تو دلم غر بزنم و کسل و مژمرده باشم....درحالیکه سالمم و همنین خانوادم و دوستام هم سالمن هستن....

معتقدم خدا همیشه بهترینهارو به من داده....پس دیگه جایی برای سر سوزنی پژمردگی نباید وجود داشته باشه برام.....

سین جان،تو همیشه صبرت زبون زد همه اس....باز هم صبرت رو ببر بالا و امیدت به خدا باشه که انقدرر قشنگ مواظب خودت و خانوادت هست و اندکی صبررررر لطفااا.....

پ.ن:شاید براتون سوال باشه که مادر من چطور کرونا گرفت؟مادرم در حیطه ی درمانی کار میکنه منتهی نه دربیمارستان،تو درمانگاه کار میکنه.

 

پ.ن:نوشتم اینارو که به خودم به صورت کامل گوشزد کرده باشم و همچنین شاید بدرد شما هم بخوره.

پ.ن:اندکی صبر لطفا،کامنتا هم تایید میشه و پست ۸ لبخند هم نوشته خواهد شد.قوووول میدم🤦‍♀️

۳ نظر ۶ لایک

تبریک سال نو《ویدیو صوتی🎵》

بدون معطلی شما رو به شنیدن صوتیِ تبریکِ سال نو با صدای خودم با دیدن این ویدیو دعوت میکنم:

 

دریافت
توضیحات: 😊🍃ویدیو تبریک سال نو به سبک بانوسین
 

پ.ن:با تشکر از ملوبات بخاطر ساخت این ویدیو بامزه.

پ.ن:ارامم،فردا چالشی که منو عدعوت کرده بودی،پست میشه.

۱۰ نظر ۱۱ لایک

مگه امروز جمعه ی اخرِ سالِ؟؟؟🤷‍♀️🤦‍♀️

تقویم شمسی نشون میده امروز اخرین جمعه ی سالِ......و من یادم میوفته به لیست اهدافی که برای امسال داشتم.....میتونم بگم به ۷۰ درصدش رسیدم و خداروهزارمرتبه شکر.....و امیدوارم شماهم همین احساس رو داشته بوده باشید...

عرضم به حضورتون که امسال هیچ چیز خاصی نمیخوام بنویسم،فقط از خدا برای هممون سلامتی و شادی و دل خوش ارزومندم....

دقیقا ۸ روز از اولین ادمهایی که تست کروناشون در اینجا مثبت دراومده میگذره و من ۸ روزه دانشگاهم تعطیل شده....(اولش گفتن ۲ هفته تعطیل میشه،اما ممکنه بیشتر هم باشه ولی باز هم بستگی به شیوعش داره)

درحال حاضر من اونقدر ناخوداگاهم درگیر وضعیت ایرانِ دوستداشتنی قشنگمونه و هی دارم به عنواین مختلف خودم رو سرگرم درسخوندن و فیلم دیدن و اشپزی و خلاقیت وغیره....میکنم که فکرم  رو منحرف کنم که به عمق فاجعه نچسبه این ذهنِ پر از فکر.....

حس من و بیشتر دوستای ایرانیم رو میتونم در چند جمله خلاصه کنم براتون:

نه اینکه فقط از غصه و تنهایی باشه،نه اینکه فقط از درد و ناراحتی باشه،نه اینکه فقط از بغض و حرفهای نزده باشه،نه.....اما انگار یه موقعهایی از درون خالی شدی!......جسمت هست اما از درون خالیه....اونقدر که کسی حتی اگه از روی محبت دست بذاره رو شونت هم فرو میریزی....این حسیه که نمیشه با یک کلمه توضیفش کرد....این حسیه که شاید همه ی ماها تو این روزها داشته باشیم......

 

از سین های امسالم باید بگم که فقط سبزه و سولین دارم😊😁دقیقا مثل پارسال.

و از امروزم بگم براتون که بیدارشدم و صبحونه خوردم و درسخوندم و فیلم دیدم و بعدش ناهار پاستای خوشمزه امو خوردم و سالاد فصل و الان هم که دارم مینویسم...بعدشم یقینا میرم سراغ بخش ایمنیِ فیزیولوژی و جزوه اش رو تکمیل میکنم...

خیلی مواظب خودتون باشید دوستان...

به امید روزهای بهتر....

۶ نظر ۷ لایک

میوه ی زودرس باغِ پدر....

بابام همیشه بهم میگه،دخترا،میوه ی زودرسِ باغِ پدر هستن و با یه لبخند به من نگاه میکنه....لبخندش معنی چقدرررر زودبزرگ شدی دخترم رو میده...

من کلاا از بچگی عادتمه که همیشه موقع خواب پدر و مادرم رو میبوسم و میخوابم.....یعنی الانم که هروقت ایران میرم،همیشه اینکارو انجام میدم و بهترین حس دنیاس وقتی دوتا از بهترین نعمتهای خدارو هر روز حداقل یکبار ببوسی💜

حالا که دوسالیه ایران نیستم،حتی گاهی تو خونه میرم کنارشون میشینم و بغلشون میکنم و ذخیره میکنم این احساسو برای زمانی که درکنارشون نیستم و احساس دلتنگی گلوم رو میفشاره....

و اما باید از یه عادت دیگه ام از بچگیم تا همین چندسال پیش بگم..همیشه بعد از ماجرای روبوسی و شب بخیر،حتما یا پدر یا مادر میود پتوم رو صاف میکرد و برق اتاقم رو خاموش میکرد....اینکه میگم تا همین چندسال میش به این خاطر که دیگه بهم گفتن بابا،تو دیگه دختر به این بزرگیو خانمی شدی ،خودت که داری میخوابی برقتم خودت خاموش کن دیگه بچه جان😃🤪😅😅😅

وااای یادش بخیر اونوقتایی که خیلی کوچولو و قل قلی و تپلی بودم،نصف شب هروقت تشنم میشد سریع پدرم رو صدا میزدم،طفلونکی بین خواب و بیدار ،از اتاق خواب خودشون پامیشد میرفت تو اشپزخونه و برام اب میاورد....خب خیلی کوچولو وقل قلی بودم و از تاریکی میترسیم ولی اون یه جنتلمن واقعی بوده و هست همیشه برای ما.....💪🏽💕💟👨‍👩‍👧‍👧.....خدا حفظت کنه برامون...🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

خدارحمت کنه پدرایی که دیگه درکنارمون نیستن و همچنین پدربزرگ خودم...که خیلی جای ایشون و مادربزرگم خالیه دربین ما....

و روز مرد و پدر رو تبریک میگم خدمت شما اقایون و پدران عزیز💐

۳ نظر ۱۲ لایک

باید بگم که چقدر خوشحالم از داشتن وبلاگم و خوشحالترم بابت داشتن شما ها....

دنیای وبلاگ نویسی یه عالمه دریچه هایی به روم باز کرد که اگه دوباره برگردم بازهم همینکارو انجام خواهم داد....

کلی دوستای خوب دارم از اینجا،کلی تجربه که بانوشتنتون بهم منتقل میکنید...

شاید کم بنویسم ولی خوبه که هیچوقت کنار نمیذارم اینجا رو....

خب از خودم بگم،یه یکماهی میشه که برگشتم و اینکه یه سه هفته ایه که درسهام شروع شده و خیلیی بیشتر از ترم قبل تو فشار درسهام گیر کردم چون این ترم،موظف هستیم که ۸ واحد بیشتر از ترم قبل برداریم و شرایط یه جوریه که از ۵روز هفته فقط جمعه ها کلاسم قبل از ۸ تموم میشه و بقیه روزا همیمجور ۸صبح تا ۸ شب کلاسم....

ترم پیش فقط لاتین و اناتومی زبان مجاری دغدغم بود ولی این ترم،۶ واحد فانکشنال با سه استاد متفاوت،اون لاتین۲ و اناتومی ۲ و زبان مجاری ۲ هم هست و فیولوژی و پاتوفیزیولوژی شدن دغدغم.....حالا پناه برخدا🙏🏻

کرونا هم که ماشالا ایرانو ترکونده ولی اینجا کشورهای اطرافش گرفتن اما خود مجارستان تا الان کسی مشاهده نشده ولی همچنان همه جا توصیه های بهداشتی هست و کلی از این ظرف های بزرگ الکل بعد از درِهای ورودی گذاشتن که بعداز وارد شدن دستتو مییری زیرش و با الکل دستهاتو ضد عفونی میکنی.....منکه از قبل حساس بودم به تمییزی و الان بیشتر....شما هم مواظب خودتون باشید لطفا.

همکلاسیام بچهای خوبین خداروشکر و اوضاع خوبه خداروشکر فقط تنها چیزاییکه رو اعصابمه همین سخت بودن درسام و زیاااد بودنشون و اوضاع افتضاحه ک.ش.و.ر دوستداشتنیمونه.....خدایا نجاتمون بده🙏🏻

دلم برای حرف زدن باهاتون تنگ شده.....بیاین از خودتون بگید...

۹ نظر ۱۱ لایک

خدایاااا‌......نجاتمون بده از دست بنده های بی انصافت

۱۲ لایک

خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!

همین نیم ساعت پیش،میخواستیم بریم بهشت فاطمه که سرخاک بستگانمون...

 راه افتادیم....

وسطای راه،یه جایی جاده ۲ بانده بود....تریلی از روبرو اومد،پدرم خواب رفته بود.....ماشین ما مستقیممم.....تریلی مستقیممم....فقط یک لحظه مادرم داااااد کشییییید داااااری چیکاااار میکنی......من و خواهرم دیدیم تریلی داره مستقیم میاااد،ماهم روبروش!!!!!....خلاااصهههه.....با داااااد مادرم،پدرم از خواب پرید و فرمون رو کج کرد و جون سالم بدرد بردیم.....

اره دوستان عزیز.....داااد مادرم نجاتمون داد....وگرنه ما الان مرده بودیم....

بعدش وایستاد و مادرم نشست و تا اخر مسیر پدرم خوابید...

اومدیم بریم سرخاک،نزدیک بود خودمونم به خاک بریم😑

 

۲ نظر ۱۳ لایک

هِلوو....ایتس می!

الان دیدم تا مهمونا بیان،یه کوچولو وقت دارم و میخوام بنویسم....

۱۴ تا ستاره هم هست که باید بخونمشونو نظر بدم...

این شنبه ای که داره میاد میشه ۵ ام که نه،شنبه ی بعدیش،من پرواز دارم.تا حالا که همه چیز خوب بوده خداروشکر و سرم شلوغ پلوغه همش.فقط یه سرماخودرگیه رو اعصابی رو تجربه کردم من،که الان اخرشه.

یه چیزایی این وسط پیش اومد که جز ریزکاری حساب میاد که البته یادمم نمیاد.

 

 

 

دونفر از بلاگرهای خیلی محبوب که همیشه حضور داشتن و دور هم،دلمون خوش بود،خیلی وقته نیستن.نمیدونم چرا،هلنازِ عزیزم و جناب قدح،برگردین لطفا....🙏🏻

۳ نظر ۱۱ لایک

خدایا صبرمون بده....

هروقت مادرم رو بغل میکنم یاد اون طفلونکیها میوفتم و گریه میکنم....

من گریه میکنم....

مادرم گریه میکنه....

همدیگرو بغل میکنیم،محکمه محکم....و از خدا طلب ارامش داریم برای عزیزانی که عزیزهاشونو از دست دادن....

تا قبل از اینکه بیام ایران،تنهایی اشکهام میریخت......الان تو بغل مادرم اشکهام سرایز میشه....😥😥😥😥😥😭😭😭😭😭😭

اولین باریه که اومدم ایران و هم ذوق میکنم و هم گریه.....با لبخندِ نه از ته دل....

خدایا صبرمون بده...🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

 

۱۰ لایک

در دلم غوغاست اما سکوت را ترجیح میدهم😥

کم خوابی های متوالی دارم اولش بخاطر ۳تا امتحان پش سرهمم بود.دوم بخاطر دیشب و امروز صبح و ترس و استرس و نگرانی....

حالم خیلی بده.....

از دیشب تا حالا انقدر گریه کردم که همش تشنمه....

خدایااا صبر بده به خانواده ها...خدایا نجاتمون بده از اینهمه اتفاق..😭

فردا پرواز دارم و به احتمال زیاد میام ایران.ولی خیلی حالم بده.خیلی بی دل و دماغم از دیشب تاحالا....خیلیییی ناراحتم....😥

۱۰ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
هپی برث دی دوست نازنینم
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
درد و دل....
شمارش معکوس شروع میشود...
wish
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
خبر خووب,روزمون
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان