خدایا صبرمون بده....

هروقت مادرم رو بغل میکنم یاد اون طفلونکیها میوفتم و گریه میکنم....

من گریه میکنم....

مادرم گریه میکنه....

همدیگرو بغل میکنیم،محکمه محکم....و از خدا طلب ارامش داریم برای عزیزانی که عزیزهاشونو از دست دادن....

تا قبل از اینکه بیام ایران،تنهایی اشکهام میریخت......الان تو بغل مادرم اشکهام سرایز میشه....😥😥😥😥😥😭😭😭😭😭😭

اولین باریه که اومدم ایران و هم ذوق میکنم و هم گریه.....با لبخندِ نه از ته دل....

خدایا صبرمون بده...🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

 

۱۰ لایک

در دلم غوغاست اما سکوت را ترجیح میدهم😥

کم خوابی های متوالی دارم اولش بخاطر ۳تا امتحان پش سرهمم بود.دوم بخاطر دیشب و امروز صبح و ترس و استرس و نگرانی....

حالم خیلی بده.....

از دیشب تا حالا انقدر گریه کردم که همش تشنمه....

خدایااا صبر بده به خانواده ها...خدایا نجاتمون بده از اینهمه اتفاق..😭

فردا پرواز دارم و به احتمال زیاد میام ایران.ولی خیلی حالم بده.خیلی بی دل و دماغم از دیشب تاحالا....خیلیییی ناراحتم....😥

۱۰ لایک

الان از شانس خوبم،نشستم تو اِستادی رومِ ساختمونم،درحالیکه فلسفه جلو روم بازه یهو دلم خواست پست بنویسم.

دیشب منو یکی از دوستام رفتیم بیرون و یه دوساعتی قدم زدیم و اتیش بازیه سال نو رو تماشا کردیم،حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم....بعدم برگشتیم خونه.صبح که نه ولی میشه نزدیکای ظهر که پاشدم تند و تند برای خودم صبحونه درست کردم و خوردم و لباسای کثیفمو ریختم تو کیسه و رفتم سمت اتاق ماشین لباسشویها....دیگه ریختمشون تو ماشین و رفتم که اِستادی روم رو رزور کنم برای بعدازظهرم که دیدم زده پره.....به نگهبانه گفتم چطور قانون میذارین ماکسیموم ۴ ساعت در هر روز هرادم میتونه رزروش کنه چطور این ادم ۱۲ساعت پشت هم واسه خودش رزرو کرده؟؟؟؟....دیگه نگهبانه یه نگاه مظلومی بهم انداخت و گفت هرموقع هر اِستادی رومی خالی شد و کارتشو اوردن دادن بهم،منم میام بهت خبر میدم.همین نیم ساعت پیش داشتم لوبیا پلوی دوستداشتنیم رو نوش جان میکردم که اومد در زدو خبر داد که بیا و یکی از بچه ها کارت یکی از استادی روم هارو تحویل داده و منم جنبیدم دیگه....

قبلا یه تصور خوبی از المانیها داشتم ولی الان احساس میکنم بخش عمده اشون واقعا بی فرهنگ هستن،خیلی با سر و صدا حرف میزنن و افکورس اینام مثل مجاریا تمییز نیستن!......دختره اشغال خونش رو ۴ روز  بیرون خونه انداخته و

بود و کل راهروی طبقه ی ما بوی پیف پیفی گرفته بود....نه یکبار نه دوبار تا حالا بارها این و اون روبرویه اش اینکارو کردن و میکنن....

بعضیاشون میان تو لابی میشین همینجور وسط ملچ مولوچ غذا شروع میکنن به حرف زدن و اون لحظه من دلم میخواد خفشون کنم.....

بگذریم...

من از قبل از گذاشتن پست قبلیم امتحانم شروع شد یعنی یه جوری انتخابشون کردم که پشت پشت هم امتحان دادم و چه۰ اوضاع خیلی خیلی سختی رو گذروندم که ترجیحم روزه ی سکوت بود ولی خداروشکر بخیر گذشت و تموم نمره هام خوب بوده تاحالا.الان فقط سه تا امتحان مونده که بدمشون و دو روز بعدش بلیط دارم و میرم ایران💪🏻💟

دقیقا سه هفته میمونم و این سه هفته تعطیلی رو مدیون تلاش بی اندازه ی خودم هستم...و لطف خدای مهربون که همیشه و همیشه به حرفهای من و دعاهای مادرم گوش داده و کمکم کرده💜

وای هیچوقت یادم نمره چقدرررررر اذییت شدم اون یکهفته ای رو که قبل از امتحان اناتومی خالی گذاشتم تا حسابی بخونم رو یادم نمره،من از استرس و ترس و خستگی زیااااد تپش قلب داشتم درحدی که خوابم رو مختل کرده بود ولی بی هیچ عنوان تاریخ رو تغییر ندادم و رفتم دادمش و از اون روز امتحان باید بگم خداروشاکرم بابت اینهمه لطفی که به من داشت تو اون لحظه که من زحماتم به باد فنا نرفت و اتفاق خوبی رقم خورد چون اِگزمینر من کلا معروفه تو بچه های سال بالایی به اینکه مریضه به انداختن بچها ولی اونروز نه عصبی بود و نه خسته،همینجوری ریلکس نشسته بود و کافی میخورد و بهم میگفت تل می عه بَوت دِ فلان و بهمان!

شب یلدا،همه خوشحال و شاد خندان بودن،ولی من داشتم هی اِرایز و اینسرشنهای ماهیچه هارو میخوندم و تو دلم برای کتاب اناتومی اااخ تو شب یلدای منی دیووونه ی دوستداشتنی رو زمزمه میکردم!😁😓😶

یعنی استرسم درحدی بود که همه دوتا تاپیک برمیداشتن و میرفتن میشستن که فک کنن روش تا نوبت اورالشون بشه و من ۴ تا تاپیک برداشته بودم و تا زمانیکه نوبت اورالم بشه اینو نمیدونستم.....!!!!خیلی باحالم من😶😂😓

همه ی اینا گذشت و برام شد یه خاطره.....دیگه من خیلی خلااصه گفتم چون الان رو موود خوندن فلسفه هستم....

انشالله این سه تا امتحان اخرو هم خوب میخونم و میرم میترکونم به قول دوست جان و بعدشم به آغوش گرم خانواده میپیوندمممم😊😊😊🙏🏻🙏🏻🙏🏻 

۴ نظر ۶ لایک

دلتنگی زبون نفهم ترین حسه،حالا هی تو براش منطق بیار...:(

تو این چندوقته،هرکیو دیدم که حالش خوب نیست،همش بهش امید دادم....امید روزهای دوستداشتنی اینده....

یاداوری قوی بودنشون،قوی بودنمون.....و خواستم که قوی بمونیم....

حرف از تجربه زدم....

حرف از اینکه منم درکشون میکنم...

یکی تشکر کرد....

یکی بیشتر گریه کرد....

یکی فقط گوش کرد....

میدونم که تاثیر داره چون بعدا همشون تشکر کردن....

ولی حالا خودم میتونم بگم امیدم به تهش رسیده....نمیخوام از هیچی حرف بزنم فقط میخوام بگم منی که اینقدر روضه خوندم برای ریگران....نوبت به خودم که رسید میبینم حرفام برای خودم تکراریه و من میدونم چه مرگمه...

خدایااا ما که هرجا هستیم،دلمون برای یه جای دیگه تنگ میشه،خوشبحالت تو که همه جا هستی🌼🍂🌼🍂🌼

۱۲ لایک

نمیدونم چی میشه....فقط امیدوارم به نتیجه ی خوب!

دیشب یه یکساعتی رو پیدا راه رفتم...بد نبود ولی میدونم اون چیزایی که رو دلم وایستاده حل نشده چون وقتی برگشتم خونه،وقتی نشستم که درس بخونم،مدام میومدن تو فکرم،همهههه چییز.....

نمیتونستم فکر کردنم رو مختل کنم....

خسته بودم،سرم درد میکرد ولیی دلم میخواست بشینم بازم فکر کنم....مقاومت کردم و زدمشون کنار که درس بخونم ولی هرچقدر به وقت خوابم نزدیکتر میشدم،خسته تر بودم....اخرشم از سر درد خیلی دیر خوابم برد...

سر کلاس اول که ،یه بوی ادکلنِ مردونه رو حس کردم که منو پرت کرد به اینکه چقدر دلتنگ بابام هستم....چون لوی ادکلن خیلی شبیه به بوی ادکلن پدرم بود...

من به جرعت میتونم بگم،خانوادم رو بیشتر از خودم دوست دارم....خیلی بیشتر....

خیلی خستم....دلم میخواد بخوابممم ولی کلاس دارم هنوز...

 

۶ لایک

😩

پست قبل از اونجایی نشات میگیره که میفهمم بهم فشار میاد هی به روی خودم نمیارم....

بغض میکنم...تو چشمهام اشک جمع میشه و تیلیک میریزه ولی باز هم به روی خودم نمیارم....

منم ادمم....گاهی ادم کم میاره....نیاز به یه نیروی کمکی داره که هروقت خسته بود...که هروقت ناراحت بود....که هروقت حوصله نداشت....از همه مهمتر که هروقت خیلی درس داشت....باشه و بهش کمک کنه....کمکِ از روی محبت....اینجاست که میرسم به جای خالیِ مادرم درکنار خودم....اره فقط کمک و محبت مادره که بی چون و چراست....

وقتی دورم ازش...دیگه خودم همه رو باهم انجام میدم...تازه به خودم دلداری هم میدم!

ولی یه اندک مواقعی هم وقتی میبینم یسری ادما انقدر نازشون زیاده دیگه امپر میچسبونم.اره اعتراف میکنم که تو پست قبل امپر چسبوندم.

۸ لایک

دیروز و امروز....فردا و پس فردا..

ادامه مطلب ۸ لایک

یکی از بزرگترین قورباغه های زندگیمی تو!

با دونفر میخوام صحبت کنم:اولیش اناتومی،دومیش خودم.....😑

 

رو به اناتومی:اناتومیِ عزیزم،بذار باهم رفیق بشیم و رفیق بمونیم،تااا اخرِ اخرِ اخر....

ببین من خیلی دوست دارم،من خیلی علاقه دارم که ریز به ریز تو رو درکت کنم و میدونی که اینکارو انجام میدم...

پس بیا و به من یه قولی بده عزیزجان💜

خودت میدونی میونم باشیرینی جات خیلی بهتره از ترشیجاته،پس بیا و شیرین باش،حتی در اووووووج ثقیل بودنت.....بذار وقتی میخوام قورتت بدم،فقط روی لبم لبخند باشه و بس....

منم قوووول میدم بهت،قوولِ سینونه(یعنی از این قول هایی که بانو سین به خودش میده و هییچوقت هم نمیشکنتش!) میدم که در هییچ شرایطی،تو رو کنارت نذارم،حتی برای یک روز....

 

رو به خودم:وااا بده دختر جاان،از وقتی از کلاس برگشتی،همینجوررر اخم کردی و قهر کردی باخودت که اناتومی رو عقب افتادی...

استرس داری درست،کلی مطلب باید بخونی درست،از سر و کلت دود بلند شد از بس اسم این استخوناو تماممه نقاطشو و همچنین ماهیچه هارو ریز به ریز تکرار کردی درست.....

من بهت کااملا حق میدم....تو حق داری جانا💜

ولی کیو دیدی با قهر بتونه اتفاقای خوب رقم بزنه؟؟؟؟

الان که جزوه ی ترمینو رو باز کردی که بخونیش ولییی از بس بفکر اناتومی هستی که رفتی توفکر که ای خدااا چیکار کنم؟...

ولی خب این راه حلش نیست دختر.....

میدونممم......میدونمممم استرس امتحانشو داری درست ولی خب ببین الان مثل یه ادم بالغ،ترمینو رو تمومش کن،بعد بشین شروع کن به اناتومی خوندن....برو عزیزجان....

 

پ.ن:عکس پایین منم.خودِ خودم....امروز استرس بدی بهم وارد شد.....تا حدی که الان حالم خوب نیست....معده ام درد گرفته از فشار عصبی که بهم اومد و تنم دااغه.....دقیقاااا مثل زمانی میمونم که با کسی دعوای شدید داشته و الان بیحال و لو باتری افتاده رو تخت.....میرم دوش بگیرم،بلکه کمی از این بی حالیه و تنشی که تو سلول سلولِ بدمم نشسته،فروکش کنه تا که بتونم اروم بخوابم....😕

 

۳ لایک

وقتی طاقتت تموم میشه از خوش بینی....

وقتی طاقتم تموم میشه از خوش بینی،اوقته که یه ابرِ سیاهِ بزرررررگ میاد بالای اسمونِ دلم وامیسته.لعنتی فقط میخواد گریه ی منو دربیاره....

هی باید سرش داد بزنم که پاشو برو،من میخوام از لحظه لحظه ی زندگیم لذت ببرم،تو که باشی،خورشید به دلم نمی تابه.....

نمی تابه و از کمبود ویتامین دی،من عمیقا احساس ناتوانی بهم دست میده....

اونموقع هست که تموم فکرای مخرب،هجوم میارن که اره میانترم هارو دیدی چقدر سختن؟؟؟؟

فلان درسو میخوای چیکارش کنی؟؟؟؟

حواست به اونیکی هست؟؟؟؟؟؟؟اونم میخواد میانترم بگیره هاااا....

دقیقا همیین موقع ها،این ابرِ سیاهِ بزرگ میاد داد میزنه:

اگه نتونی پاس کنی پایان ترم هارو،نمیتونی بری خانوادتو ببینیاااا و حال اینکه مشتاق دیدنشون هستی...صبر کن صبرکن....

ببینم،خسته نشدی انقدر به کارهات رسیدی؟؟؟؟؟نمیخوای ولشون کنی؟؟؟؟؟

خسته نشدی انقدر با قسمتهای سنگین درسهات کلنجاار رفتی؟؟؟؟

..اگه ال نشه....بل نشه چی؟؟؟هااان؟؟؟؟

.

.

.

.

خلااصه که اخرشم اشک منو تا به نقطه ی چکیدن برسونه و  قهر کنه و بگه قهر قهر تا روز قیامت و بره.......ایشالا که واقعا بره دیگه بر نگرده ولی دروغ میگه...بخدا دروغ میگه...

 

دوشنبه ها اخرین کلاسمون ورزش هست و والیباله،ولی اینو بگم که یک معلم سختگیری داریم که فقط میگه باید تمرینارو بدونه هیچ اسکیپ کردنی انجام بدین و اصلا هم حرف نزنین.کلیی تمرین میده،بعدش تازه بازی شروع میشه.....

پدرمونو دررر میاره.تک به تک بااید سرویس بزنیم.....یعنی قشنگ ۶ روز بدنمون کوفته اس از دست این معلمه.تا بخوایم خوب بشیم دوباره کلاس داریم و دوباره روز از نو روزی از نو...😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑

امروز با درد تمام ماهیچه های تنم بیدار شدم،تازه دیرتر هم بیدار شدم،کلی هم طول کشید تا پاشم....

خیلی تنم درمیکنه واقعا تو روح این ادم که انقدر مارو اذییت میکنه...😵

 

۵ نظر ۷ لایک

🙄

از پریشب تا حالا،یجوریم....یه بی حال و حوصلگی عمیقی دارم که هی دلم میخواد از خودم جداش کنم،ولی تمومی نداره انگار🙄😑

یکساعت دیگه،میانترم زبان مجاری دارم🖊📄😐

۶ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
هپی برث دی دوست نازنینم
درد و دل....
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
wish
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
bad cold and headache
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان