همیشه صبح ساعت 7 و خورده ای بیدار میشم که تا قبل از شزوع کلاسهام,حتی اگه نیم ساعتم که شده,درس بخونم چون همیشه یه عالمه درس برای خوندن دارم و وقت کم....هوووففف
هر دوشنبه امتحان داریم و مباحثش خیلی مشخص نیست..یهو میری میبینی از قبلتر ها سوال اومده و یا اصلا از فصلی که در ظاهر هنوز تدریس نشده...
از بس از این بلاهاسرمون اومده که پوستمون کلفت شده و با تکیه بر دانستهای قبلی میزنیمش بره ...حالا پناه برخدا..
هردفه هم تعداد سوالها متغییر هست...
من هنوز دست به بیوشیمی نزدم ولی تا وسطهاش تدریس شده و دارن ازش تمرین هم حل میکنن...
فیزیو هم که من تازه اول دایجستیو سیستم هستم ولی امتحان تا فصل بعد ترش,یعنی یورینری سیستم هم هست...و بیو,تا هرجاش که درس داده باشن...
و این چرخه هر هفته داره تکرار میشه و هممون ناله داریم از این وضعیت ولی کو گوش شنوا؟؟..هه
تازه گفتن 20 ام دسامبر,مید ترمتونه...لابد هم اورال داره و هم تست...
بعداظهر,از خیر کلاس اخر گذشتم و اومدم خونه..
هنوز نیم ساعت نشده بود که همخونه اومد بالاسرم و صدام کرد...ینی درواقع من یه استراحتم نداشتم امروز..بهش گفتم خوابم میاد,میگه عه خب برو بخواب.گفتم خب بیدارم کردی نذاشتی یه نیم ساعت چشمامو رو هم بذارم...دیگه الان خوابمو پروندی..
اخه خودش زودتر اومده بود و خوابیده بود واسه خودش..و خبر نداشت...خب منو بیدار نمیکردی دیگه...
اعصاب حوصله هم ندارم...نشستم یخورده واسه اعصاب خوردیام گریه کردم بعد ول کردم و اومدم بنویسم ببینید در چه اوضاع داغونی هستم من..
بعد اونوقت ناراحت هم میشم از ریزش شدید موهام....خب دیگه اعصاب میمونه؟که مویی روی سرم بمونه؟نه والاا...
سرمم درد گرفته...اااه
غر غر کردن هیچوقت هیچ دردی از من دعوا نکرد...من برم درسمو بخونم...