امروز نزدیکای ظهر مامانم بهم خبر داد که الا خانم(دخترخاله جان) عجله کرده و امروز صبح,خواب شیرین صبحگاهی رو بر خاله ی من حرام کرده...
از ظهر که عکسش بهم تلگرام شده,تاحالا 100 دفه نگاهش کردم و قربونش رفتمو نازش کردم...
حتی تازه با خالم تصویری تماس گرفتم و کلییی باهم صحبت کردیم و الاخانم رو دیدم که بیدار شده بود و مشغول تامل کردن تو دنیای اطرافش بود....
واااای از همین الان ذوق اون موقعی رو دارم که بتونم بغلش کنم و بچلونمش...تا اون موقع کلییی راهه ولی خب خیلی حس و حالمو عوض کرد و کلیی انرژی گرفتم از دیدن روی ماهش...توت فرنگیه من
امیدوارم از این روز به بعد,زندگی روی بهتری به خالم و شوهرش نشون بده....اگه تا حالا هرخصومتی بوده,از همین لحظه پودر بشه بره تا ابرا و سر و کله ی غم و ناراحتی,تو زندگیشون پیدا نشه...