دیشب یکساعت و خورده ای با مادرم اینا حرف زدم.....
امشب نزدیک به ۲ ساعت......
خیلی وقتم رفت ولی درعوض دلتنگی های انبارشده ام همشون ریخته شدن و راحت شدم.....
از فردا شب بازم عین قبلِ قطعی، یه لیمیتی برای حرف زدنم میذارم چون واقعا وقتم خیلی اهمیت داره مخصوصا تو این زمان...
الان حالم خوبه.....با تمام خستگیام و سختیهام ولی امید دارم....
تازه دستبند امیدم هم به دستمه،حالا قصه اشو تعریف میکنم بعدا...
پسفردا اولین پایان ترمم رو دارم....