دوست عزیزم،فاطمه ی عزیزم....💜

میخوام یه تشکر ویژه کنم از فاطمه ی لاله ی عزیزم....همینقدر ساده.....ولی درعین حال مهم که خیلی وقته به فکرشم که یه متنی بنویسم براش به عنوان تشکر اما همین امشب میخوام استارتشو بزنم و بداهه هرچی اومد بنویسم براش💜

یادمه پارسال،دقیقا پاییز بود(پاییز ۹۷) که نرگسِ عزیز یه گروه زد و من و چندنفر از بچه های بیانی رو واردش کرد.خوب و خوش بود همه چیز تا که یهو کلا بی فعالیت شد گروه اما خوبیش این بود که منو باهات اشنا کرد.نه که فقط بگم اشنا،چون با نرگسِ عزیز هم اشنا شدم ولی دوستی ما از جایی شروع شد ک گفت خسته ام و دارم جمع میکنم وسایلمو که برم خونه(رفته بود کتابخونه).....گفتم منو یادم خودم انداختی و اونجا بود که مکالممون شروع شد و خواست خدا بود که ماباهم اشنا بشیم که درمواقع شادی و غم،سختی و اسونی،از هم یادکنیم و دل به دل همدیگه بدیم...

گوش شنوا بشیم.....

همدیگرو بخندونیم و از ارتباط باهم لذت ببریم و تجربه کسب کنیم...

من دررابطه با خودم نمیدونم چقدر کلامم تونسته اثر گذار باشه براش ولی تمام سعیم رو بکار بردم همیشه و اما تو که همیشه بهم قوت قلب دادی و منو بشدت درک کردی و ارومم کردی ازت خیلی خیلی ممنونم زیبا جان💜🙏🏻

امیدوارم تنت دیگه نیازمند ِ به ناز طبیبان نباشه عزیزم🌹😚

۲ نظر

این روزا...

این روزا عجیبم برای خودم.....موودم یه جوریه که همش نیاز به انگیزه دارم.....انگیزه برای از اعماق وجودم خوشحال بودن!....این خوشحال بودن از اعماق وجودم،دوزش اومده پایین....دیگه همش سعی میکنم بهبود ببخشمش....

مثلا امروز کلی ویدیوهای فارغ التحصیلی دیدم....و کلی رویا بافی کردم....حتی اسکرین شات گرفتم که بذارمشون تا یادم بمونه....

 

 

 

بیاین با من،میخوام برم وارد تکه ای از رویای بنفشِ یواشم بشم...روز فارغ التحصیلی رو میگم😍....روزی که میخوام پیراهنِ بنفش دلبرانم رو بپوشم با موهای باز و صاف،یک خورده اشو باز بذارم و یک خورده ایش رو هم با سنجاقهایی متوسط با گلهایِ ظریف و ناز تزیین شده از دوطرف جمع کنم موهام رو با فرق کجِ همیشگیم....دیگه وارد جزئیات ارایش ملایمم نمیشم چون واقعا هرچی اون موقع بنظرم بیاد انجام میدم ولی از الان میدونم لایته😍....دیگه از جمله موارد ضروری برای اماده شدنِ اون روز یه کفش پاشنه دارِکه نه خیلی بلند باشه و نه تحت باشه ،رنگشم هنوز بین مشکی و کرم و...موندم و میذارم اونموقع تا ببینم اونموقع چه کفش جذابی میشه با این تیپ پوشید ولی فک میکنم جلو باز نباشه....و done!

بریم که تیکه هایی از مراسم رو تجسم کنیم....خودمو دارم تو لحظه ای میبینم که باهمکلاسیام هماهنگ کردم که باهم وارد کنفرانس هال بشیم....قبل از در وردی به هممون یک کلاه و یه شنگلِ گوگولی میدن....میپوشیم و با ذوق همدیگرو نگاه میکنیم و بعدش وارد هال میشیم....میشینیم....

الان خودمو اواسط مراسم میبینم که رکتور داره به مجاری حرف میزنه و ماهم که هنزفریهای ترجمه به گوشمونه و داریم ترجمه ی انگلیسیش رو میشنویم و با لبخند داریم نگاه میکنیم.....دوستم از اونطرف داره لایو میگیره....هر لحظه بی صبرانه منتظریم که حرفها تموم بشه و نوبت به خوندن سوگند نامه برسه....

وقتشه....همه به احترام در جای خودمون می ایستیم...سوگند نامه رو شروع میکنن به خوندن و ماهم باهاشون زمزمه میکنیم و درپایان کلاه هامونو از سرمون برمیداریم و به نشانه گیریه سقف به سمت بالا پرتابش میکنیم و دست و سوت و جیغ و هورااااا.....🤗👩‍🎓👩‍🎓

خب حالا برگردیم به ادامه ی درسمون برسیم که سه سال مونده تا فارغ التحصیلی☺✌🏻

معذرت میخوام🙏🏻

امروز صبح که بیدار شدم از خودم معذرت خواستم....

معذرت خواستم از ناتوانیم در خوب نگه داشتن حال دیروزم.....چون بجای اینکه بغلش کنم و دل به دلش بدم و بخوام که اروم بگیره و خوب باشه،بجاش فقط نالیدم و بغض کردم و حرفهای ناراحت کننده تو سرم چرخید.....درحالیکه دیروز با پری روز و با امروز و با هر روز دیگه،هیچ فرقی نداشت...

سینِ عزیزم....بازهم تمام سعیم رو بکار میگیره در خوب نگه داشتن حالت.....

 

۴ نظر ۵ لایک

💅🏻👄👝💄

صبح که الارم به صدا دراومد،چشامو باز کردم،سریع گوشیم رو از حالت هواپیا خارج کردم و برای مامانم نوشتم سلام صبح بخیر عزیزم💜(اینکار هر روز صبحمونه)

بعدش یکم تو نت چرخیدم و پاشدم.صبحونه خوردم و بعدش کیف ارایشمو 👝اوردم جلو....کانسیلر،ریمل و خط چشم و سایه دودی و سفید و سه تا بِراش.....

قبل از اینکه کاری انجام بدم یه اهنگ لایت گذاشتم،بعد یکم کانسیلر زدم و با براش پخشش کردم.سایه دودی رو باز کردم و فک کردم به اینکه خب چجوری بزنمش؟؟مثل مداد چشم دور چشمم بزنم؟یا بی مهابا(محابا) فقط پخشش کنم؟....فقط پخشش کردم.....سایه سفید رو باز کردم و قسمت تورفتگیه چشم که به بینی چسبیده رو سایه زدم.....بستمشون و بعد یکم با مداد چشم خط چشم کشیدم و ریمل.....ابروهامو هاشوری مدادشون کشیدم،همون رنگ مدادی که همیشه فکر میکنم نزدیک ترین رنگ به رنگ موهامه و جلوه ی ابروهام رو بهتر میکنه....دیگه نوبتی هم باشه،نوبت رسید به رژلب صورتیم....اول درشو باز کردم و تا ته بازش کردم....اول بوش کردم و بعد خیلی بادقت زدمش(یادتونه که من عاشق رژ لبم دیگه؟!!  کلیک 💄😍)بعدشم خط لب همرنگش،نقاشیمو کامل تر کردم و ۸ های لب رو میزون کردم....ببین نمیشه من رژ صورتی بزنم و روش یه دور رژ بنفشم نکشم....اصلا کامل نمیشه بنظرم😊...

کیفمو گذاشتم کنار.....

حالا نوبت لاک زدنه......پاهام که دارن،میمونه دستهام....دوتا ابیه روشن رو روی هم زدم😊💅🏻.....دیگه بخاطر کرونا،با اینکه همش خونه ام ولی ناخنمهام کوتاهه کوتاهه،کوچولوی کوچولو

 

 

میدونم میدونم دستام عین دستای خانومهای زحمتکش شده که طفلونکیها همیشه دستهاشون با مواد شوینده سرکار داره ولی باید بگم من انقدررررهی دست میشورم که دستام دیگه مثل این  طفلونکیها شده.....لاکمم صبح زدم ولی عکس برای شبه و همونطور که دستهامو زیاد میشورم این لاکها هم موندهگاریش کم میشه چونکه ژل لاک نیست و لاک معمولیه.پس لطفا فقط به رنگ لاک توجه کنید و به دستهای پوست پوست شدم نگاه نکنید که تازه کوشه های انگشتمم کوچولو پوستش بلند شده بسکه دست میشورم:(

۷ نظر ۶ لایک

راضیم از خودم...

سلام دوستان.....یهو دلم خواست از چیزی بنویسم که بالاخره دریک فرصت مناسب عملی شد....یادتون این پست( امان از دست تو....امان از دست من ) رو؟

خب بالاخره بخت بامن یار بود و شب تولدش یهو تو ذهنم پااااپ،این فکر دراومد که تبریک بگو و سوتفاهم هارو با خرف زدن برطرف کن که خیالت راحت بشه....

و همینکارو کردم....اولش یکم تودلم خالی شد ولی بعدش گفتم با اراده و انجام بده اینکارو...شاید فردا دیگه چشمهات رو به سقف باز نشه...والااا...کی از فردای خودش خبر داره؟....

خلاصه گفتم.....سوپرایز شد از تبریکم و بعدش شروع کردیم به حرف زدن درجهت رفع سوتفاهم ها...و احساسم میگه تو به رفع سوتفاهم ها موفق شدی و این حال منو خوب میکنه و همچنین بازم به خودم،این شهامتم ثابت شد و بیشتر خودم رو راضی میکن....حقیقتا من تو این موارد،غروری ندارم که باعث بشه سختم باشه و حتی مصر به انجام رفع کدورتها هستم همیشه😊

خداروشکر....✌🏻🤗

۴ نظر ۹ لایک

باید بگم که چقدر خوشحالم از داشتن وبلاگم و خوشحالترم بابت داشتن شما ها....

دنیای وبلاگ نویسی یه عالمه دریچه هایی به روم باز کرد که اگه دوباره برگردم بازهم همینکارو انجام خواهم داد....

کلی دوستای خوب دارم از اینجا،کلی تجربه که بانوشتنتون بهم منتقل میکنید...

شاید کم بنویسم ولی خوبه که هیچوقت کنار نمیذارم اینجا رو....

خب از خودم بگم،یه یکماهی میشه که برگشتم و اینکه یه سه هفته ایه که درسهام شروع شده و خیلیی بیشتر از ترم قبل تو فشار درسهام گیر کردم چون این ترم،موظف هستیم که ۸ واحد بیشتر از ترم قبل برداریم و شرایط یه جوریه که از ۵روز هفته فقط جمعه ها کلاسم قبل از ۸ تموم میشه و بقیه روزا همیمجور ۸صبح تا ۸ شب کلاسم....

ترم پیش فقط لاتین و اناتومی زبان مجاری دغدغم بود ولی این ترم،۶ واحد فانکشنال با سه استاد متفاوت،اون لاتین۲ و اناتومی ۲ و زبان مجاری ۲ هم هست و فیولوژی و پاتوفیزیولوژی شدن دغدغم.....حالا پناه برخدا🙏🏻

کرونا هم که ماشالا ایرانو ترکونده ولی اینجا کشورهای اطرافش گرفتن اما خود مجارستان تا الان کسی مشاهده نشده ولی همچنان همه جا توصیه های بهداشتی هست و کلی از این ظرف های بزرگ الکل بعد از درِهای ورودی گذاشتن که بعداز وارد شدن دستتو مییری زیرش و با الکل دستهاتو ضد عفونی میکنی.....منکه از قبل حساس بودم به تمییزی و الان بیشتر....شما هم مواظب خودتون باشید لطفا.

همکلاسیام بچهای خوبین خداروشکر و اوضاع خوبه خداروشکر فقط تنها چیزاییکه رو اعصابمه همین سخت بودن درسام و زیاااد بودنشون و اوضاع افتضاحه ک.ش.و.ر دوستداشتنیمونه.....خدایا نجاتمون بده🙏🏻

دلم برای حرف زدن باهاتون تنگ شده.....بیاین از خودتون بگید...

۹ نظر ۱۱ لایک

هِلوو....ایتس می!

الان دیدم تا مهمونا بیان،یه کوچولو وقت دارم و میخوام بنویسم....

۱۴ تا ستاره هم هست که باید بخونمشونو نظر بدم...

این شنبه ای که داره میاد میشه ۵ ام که نه،شنبه ی بعدیش،من پرواز دارم.تا حالا که همه چیز خوب بوده خداروشکر و سرم شلوغ پلوغه همش.فقط یه سرماخودرگیه رو اعصابی رو تجربه کردم من،که الان اخرشه.

یه چیزایی این وسط پیش اومد که جز ریزکاری حساب میاد که البته یادمم نمیاد.

 

 

 

دونفر از بلاگرهای خیلی محبوب که همیشه حضور داشتن و دور هم،دلمون خوش بود،خیلی وقته نیستن.نمیدونم چرا،هلنازِ عزیزم و جناب قدح،برگردین لطفا....🙏🏻

۳ نظر ۱۱ لایک

الان از شانس خوبم،نشستم تو اِستادی رومِ ساختمونم،درحالیکه فلسفه جلو روم بازه یهو دلم خواست پست بنویسم.

دیشب منو یکی از دوستام رفتیم بیرون و یه دوساعتی قدم زدیم و اتیش بازیه سال نو رو تماشا کردیم،حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم....بعدم برگشتیم خونه.صبح که نه ولی میشه نزدیکای ظهر که پاشدم تند و تند برای خودم صبحونه درست کردم و خوردم و لباسای کثیفمو ریختم تو کیسه و رفتم سمت اتاق ماشین لباسشویها....دیگه ریختمشون تو ماشین و رفتم که اِستادی روم رو رزور کنم برای بعدازظهرم که دیدم زده پره.....به نگهبانه گفتم چطور قانون میذارین ماکسیموم ۴ ساعت در هر روز هرادم میتونه رزروش کنه چطور این ادم ۱۲ساعت پشت هم واسه خودش رزرو کرده؟؟؟؟....دیگه نگهبانه یه نگاه مظلومی بهم انداخت و گفت هرموقع هر اِستادی رومی خالی شد و کارتشو اوردن دادن بهم،منم میام بهت خبر میدم.همین نیم ساعت پیش داشتم لوبیا پلوی دوستداشتنیم رو نوش جان میکردم که اومد در زدو خبر داد که بیا و یکی از بچه ها کارت یکی از استادی روم هارو تحویل داده و منم جنبیدم دیگه....

قبلا یه تصور خوبی از المانیها داشتم ولی الان احساس میکنم بخش عمده اشون واقعا بی فرهنگ هستن،خیلی با سر و صدا حرف میزنن و افکورس اینام مثل مجاریا تمییز نیستن!......دختره اشغال خونش رو ۴ روز  بیرون خونه انداخته و

بود و کل راهروی طبقه ی ما بوی پیف پیفی گرفته بود....نه یکبار نه دوبار تا حالا بارها این و اون روبرویه اش اینکارو کردن و میکنن....

بعضیاشون میان تو لابی میشین همینجور وسط ملچ مولوچ غذا شروع میکنن به حرف زدن و اون لحظه من دلم میخواد خفشون کنم.....

بگذریم...

من از قبل از گذاشتن پست قبلیم امتحانم شروع شد یعنی یه جوری انتخابشون کردم که پشت پشت هم امتحان دادم و چه۰ اوضاع خیلی خیلی سختی رو گذروندم که ترجیحم روزه ی سکوت بود ولی خداروشکر بخیر گذشت و تموم نمره هام خوب بوده تاحالا.الان فقط سه تا امتحان مونده که بدمشون و دو روز بعدش بلیط دارم و میرم ایران💪🏻💟

دقیقا سه هفته میمونم و این سه هفته تعطیلی رو مدیون تلاش بی اندازه ی خودم هستم...و لطف خدای مهربون که همیشه و همیشه به حرفهای من و دعاهای مادرم گوش داده و کمکم کرده💜

وای هیچوقت یادم نمره چقدرررررر اذییت شدم اون یکهفته ای رو که قبل از امتحان اناتومی خالی گذاشتم تا حسابی بخونم رو یادم نمره،من از استرس و ترس و خستگی زیااااد تپش قلب داشتم درحدی که خوابم رو مختل کرده بود ولی بی هیچ عنوان تاریخ رو تغییر ندادم و رفتم دادمش و از اون روز امتحان باید بگم خداروشاکرم بابت اینهمه لطفی که به من داشت تو اون لحظه که من زحماتم به باد فنا نرفت و اتفاق خوبی رقم خورد چون اِگزمینر من کلا معروفه تو بچه های سال بالایی به اینکه مریضه به انداختن بچها ولی اونروز نه عصبی بود و نه خسته،همینجوری ریلکس نشسته بود و کافی میخورد و بهم میگفت تل می عه بَوت دِ فلان و بهمان!

شب یلدا،همه خوشحال و شاد خندان بودن،ولی من داشتم هی اِرایز و اینسرشنهای ماهیچه هارو میخوندم و تو دلم برای کتاب اناتومی اااخ تو شب یلدای منی دیووونه ی دوستداشتنی رو زمزمه میکردم!😁😓😶

یعنی استرسم درحدی بود که همه دوتا تاپیک برمیداشتن و میرفتن میشستن که فک کنن روش تا نوبت اورالشون بشه و من ۴ تا تاپیک برداشته بودم و تا زمانیکه نوبت اورالم بشه اینو نمیدونستم.....!!!!خیلی باحالم من😶😂😓

همه ی اینا گذشت و برام شد یه خاطره.....دیگه من خیلی خلااصه گفتم چون الان رو موود خوندن فلسفه هستم....

انشالله این سه تا امتحان اخرو هم خوب میخونم و میرم میترکونم به قول دوست جان و بعدشم به آغوش گرم خانواده میپیوندمممم😊😊😊🙏🏻🙏🏻🙏🏻 

۴ نظر ۶ لایک

خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....

دیشب یکساعت و خورده ای با مادرم اینا حرف زدم.....

امشب نزدیک به ۲ ساعت......

خیلی وقتم رفت ولی درعوض دلتنگی های انبارشده ام همشون ریخته شدن و راحت شدم.....

از فردا شب بازم عین قبلِ قطعی، یه لیمیتی برای حرف زدنم میذارم چون واقعا وقتم خیلی اهمیت داره مخصوصا تو این زمان...

الان حالم خوبه.....با تمام خستگیام و سختیهام ولی امید دارم....

تازه دستبند امیدم هم به دستمه،حالا قصه اشو تعریف میکنم بعدا...

پسفردا اولین پایان ترمم رو دارم....

۱۳ نظر ۱۲ لایک

تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی....

دیشب با زور قرصای مسکن و خواب اور و سیتریزین تونستم بخوابم.....

یعنی اونقدر پلکمو سنگین کرده بودن که پلکهای خیسم دیگه نمیتونست باز بمونه....راااحت خوابیدم.....ولی تو خواب همش خواب میدیدم که دندونپزشکم بیمارستان بستری شده زبونم لال و من میخوام برم عیادتش ولی هی وسط راه الکی یه چیزایی پیش میومد که باعث شد تا اخر خوابم من به بیمارستان نرسم و نفهمیدم بیچاره چش شده که دارم میرم عیادتش.....دیگه با الارم گوشیم از خوب پریدم.....

دقیقااا یکساعت تو رخت خواب بودم چون پلکهام از فرط گریه ی زیادی که شب قبل کرده بودم خیلی سنگین بود و همچنین داشتم جواب ادمهایی که استاتوسم رو ریپلای کرده بودنو جواب میدادم....ولی پاشدم و به خودم گفتم هر روز که چشمات باز میشه،یه روز جدیده.....دیروز رو دور ریختم.....

صبحونه خوردم و نشستم سر درسم تا ساعت ۱ بعدازظهر،بعدش دوباره رفتم زیر پتو و داشتم میخوندم که چشمهام گرم شد.۲ پاشدم و همونجور داراز کشیده به ادامه ی خوندم پراختم،یکساعت بعد دوباره نشستم رو صندلی تا غروب و بعدش به کارای خونه رسیدم و دوش گرفتم.

با مادرم اینا حرف زدم و الان میخوام به ادامه ی درسم برسم تا ۱۲.

این اهنگ ماه و ماهی حجت اشرف زاده حال خوبتو بهتر میکنه و حال بدت رو بدتر.....چقدررر خوبه این اهنگ👌🏻👌🏻👌🏻

 

🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂

 

۹ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
هپی برث دی دوست نازنینم
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
درد و دل....
شمارش معکوس شروع میشود...
wish
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
خبر خووب,روزمون
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان