غربتِ لعنتی

احساس غربت رو نمیشه هیچ کاریش کرد....گاهی کم،گاهی زیاد....خلاصه هست دیگه، نمیشه نادیدش گرفت...

حسابی نگران خونه هستم،دعاکنید خونه ی خوب گیرم بیاد...خیلی فکرم درگیرشه...

 

این عکس رو به وقت اذان صبحِ روز شنبه،وقتی که منتظر بودم تا گیت باز بشه گرفتم.این کتاب رو یه روز مونده بود به رفتنم،به خودم هدیه کردم.همراهم اوردمش ولی فقط ۳ صفحه رو تونستم بخونم...اخه تو دلم،دلواپس کارهام بودم و درعین حال خیلی خوابم میومد.

۲ نظر ۵ لایک

این راهِ طولانی

تقریبا دو ساعت دیگه میرسم فرودگاه.حسابی خسته ام ولی از اون ادمهایی هستم که تو ماشین و هواپیما و هرچیزی که بگی،خیلی کم خوابم میبره،مگر اینکه قرصی چیزی خورده باشم.

در نهایت مادرم به اصرار خودش باهام اومده و من الان خوشحالم که هست.قطعا اگه نبود من دلم میگرفت.

وسط راه با مادر نون هماهنگ کردیم و یکم دارو بهم داد که براش ببرم.اولین بار بود گه داشتم مادرشو پدرش رو از نزدیک میدیدیم.چقدر گوگولی بودن،مخصوصا مامانش،تپلوی دوستداشتنیِ بغلی(یعنی ادم دلش میخواد همش بغلش کنه)

دم در که داشتم با خواهرم و پدرم و بقیه خداحافظی میکردم،خواهرم با چشمای گریون قران دستش گرفته بود....دلم براش سوخت،طفلونکیِ من.ولی کاری از دستم ساخته نیست...

۳ نظر ۵ لایک

🤦‍♀️

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شمارش معکوس ۲

و این روزا دارم فکر میکنم به هفته ی بعد و هفته های بعدترش....

به اینکه عاشق رشتم هستم و هیجان ترم یک بودن و درعین حال بیگانه بودن به سیستم اموزشی دانشگاه در وهله ی اول...

و همچنین عوض کردن خونه و تمدید کارت اقامتم که جز اساسی ترین کارهاست و دوندگی خواهد داشت که همون اول هم باید برم دنبالشون...

۴ نظر ۹ لایک

محبتشون👨‍👩‍👧‍👧

پدرم ۱۰ روزه که بشدت کمر درد داره و چندتا دکتر گفتن باید عمل بشه ولی یکی از دکترها این نظر رو نداشت‌‌‌‌.براش کمربند مخصوص نوشت و دو هفته براش استراحت نوشت تا ببینه چطور میشه،اگر اثر داشت که خب عمل نه ولی اگه اثر نداشت باید عمل بشه.:(

ماشالا رعایت هم که نمیکرد،وزنش بالا نیست خداروشکر ولی ورزش نمیکرد،پشت هم رانندگی،حتی توی مسافت های کوتاه هم عادت کرده بود به رانندگی،چیزای سنگین رو عین بتمن ها بلند میکرد و میگفت چیزی نمیشه کههه سنگین نبود کهههه.....کلاااا هی باید سفارش کنم بهش،بسیااار ادم بی دقتی هست روی این قضیه که به سلامت بدن خودش اهمیت بده....حالا از وقتی تو خونه هست،کلافه میشه،رانندگی هم که مطلقا ممنوعه براش.....خلاصه که همش خدا خدا میکنم با کمربندی که دکتر براش نوشته و میبنده و رعایت و اینا نیاز به عمل نباشه که مادر من دست تنهاست...

تابحال مامان اینا منو تا فرودگاه میرسوندن و همچنین بلعکسش،اما اینبار گفتم خودم با یه تیرنگ اشنا و مطمئن میرم چون پدرم با این وضیت که نمیتونه بیاد،مادرمم هم بخاطر دیسک گردنش رانندگی در مسافت زیاد براش سمّه.این وسط خواهرم هی نق میزنه که نه و فلان.گفتم میخوام ۶ ساعت دیر تر خداحافظی کنم،۶ ساعت زودتر خداحافظی میکنم،چه فرقی میکنه.اره درسته ادم با خانوادش راجت تره ولی رسوندن من وظیفشون که نیست،اینکار درواقع یک محبتیه که دارن در حق من انجام میدن که اینبار شرایطش جور نیست که بخوان منو تا دم فرودگاه همراهی کنن.

۳ نظر ۱۲ لایک

سپتامبر دوهزار و هجده ۲

ادامه مطلب ۱ نظر ۱۰ لایک

ارامشی دارم که طوفان را بغل کردم.....همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم....

سلام دوستان عزیزم...

تو این مدتی که از پست نوشتنم میگذشت اتفاقهای خیلی زیادی افتاد و من حالات روحی متنوعی رو تجربه کردم....کلی مهمون اومد...کلی مهمونی دعوت شدیم...مسافرت رفتیم....خوش گذشت....ناراحت شدم....خوشحال شدم...ناراحت شدم...اعصابم خورد شد....زدم به بیخیالی....و کلیی چیزای دیگه....

مهم ترین چیز این بود که من بلیط گرفتم....شنبه دوم شهریور ساعت 5و40 دقیقه ی صبح...و از یاداوریش عمیقااا ناراحت میشم....دست خودم نیست واقعا....

ناراحتیم فقط اینا نیست....خیلی چیزهای دیگه هست...ولی چاره چیه؟؟؟اگه بخوام همش ناراحت باشم که نمیشه....مجبووورم خودم رو بزنم به بیخیالی و فکر نکنم به هیچ چیز....ولی خیلییی سخته....خیلییی....:(

میخچه ی پام رو یادتونه؟؟؟؟خیره سر هنوووز نیوفتااده و اذییتم میکنه....البته دکتر رفتم و هی داروی دکتر رو میزنم بهش...ولی امروز یکی رو دیدم که بهم گفت دقیقا همین جایی که من پام مبخچه زده,اونم همینطور مثل منه ولی 10 ساله که میخچه رو پاش هست و میگه وقتی اذییتش میکنه یکم میذارتش تو اب ولرم و بعد با ژیلت روش میکشه که پوستش نازک بشه.....انقدر ناراحت شدمممم که نگووو.....ترسیدم میخچه ی پای منم نیوفته....اعصابم خورد شد اصلااا....خیلی میترسم....هم از نیوفتادنش...هم از اینکه بگن باید جراحی بشه...:(

امروز نوبت دارم پیش دکترم....حالا ببینم چی میگن دیگه.

 

جدا از تمام این حرفها....سرم خیلی شلوغه الان....و همینطور دلم به پست گذاشتن هست ولی وقتم کمهه متاسفانه.....:(

۴ نظر ۱۰ لایک

وی پست خود را از ایران مینویسد...

سلام دوستان....

طبق گفته ی هفته ی پیش,من ایران هستم....

حالم خوبه خداروشکر...اکثرا یا خونمون مهمان هست یا میریم مهمونی که خلاصه همدیگرو ببینیم و اینا..

در کل اوضاع خوبه..خداروشکر...

من از فردا میخوام سعی کنم به نوشتن ادامه ی پستهای قبلیم.

دارم کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین رو میخونم.

فردا میخوام برم ببینم چه کلاس زبانی هست که من بخوام برم,محض اینکه کمی وقتم الکی به بطالت نگذره و مشغول باشم.اونم در حد هفته ای دوجلسه.

میخوام کتاب اموزش زبان مجاری رو هم بخرم که یکم پیش زمینه داشته باشم.چون توی دانشگاه ما باید زبان مجاری یادبگیریم برای ارتباط برقرار کردن با بیمار.

باید اکسل رو هم یاد بگیرم.

________________________________________________________

تا به حال ترس از دست دادن چیزی یا کسی رو داشتید؟؟

_________________________________________________________

توی سکوت اتاقم نشستم و دارم به بیرون پنجره نگاه میکنم......چقدررر دلم برای این نگاه کردن ها تنگ شده بود...

۲۰ نظر ۱۲ لایک

خبر خووب,روزمون

یه عذرخواهی من بدهکارم.....اونم به علت غیبت یهویم اونم دقیقا وقتی که شروع کردم به تعریف کردن بود...اخرین پستم رو خیلیی وقت پیش منتشر کردم که بعد از اون دایم به دنبال کارهای ثبت نامم بودم که بتونم تمومش کنم و برم ایران تا اوایل شهریور که باید دوباره برگردم بوداپست چون 10 سپتامبر دانشگاهم شروع میشه...

و اما تو این مدت از بس اعصابم خراب بود که چرا کارم پیش نمیره که نگوو....خلاصه اونقدر رفتم و اومدم....اونقدرر پیگیری کردم تا بالاخره امروز کارهای ثبت نامم تموم شد و بلیطم  رو دیروز گفتم برام عوضش کنن برای روز شنبه,6 جولای(15 ام تیر) ساعت 5 ونیم بعازظهر به وقت بوداپست.....که ساعت 5 صبح روز بعد به وقت تهران,وارد تهران میشم و بقول یکی از بلاگرا میرم تو جیگر مامان اینا....بعدشم که نمیدونم برنامه چیه...برمیگردیم شمال(خونه) یا که شاید بریم قم....شاید هم نه....نمیدونم دقیقا...فقط امروز اونقدررر حالم خووبه که حد و اندازه نداره.....

تو این یکماهی که دنبال کارهای ثبت نامم بودم بشدت اذییت شدم.....به ظوری که تموم انگیزم و تموم ذوقم کوور شد ولی خداروشکر خداروشکر الان حالم خوبه چون بشدت مشتاق دیدار مامان اینا و دوستهام هستم و از تصور دیدنشون...بغل کردنشون و بوسیدنشون اصلا حالم خوووب میشه....

یعنی واقعااا این مجاریا در سیستم اداریشون بشدت کند عمل میکنن....اونقدر منواذییت کردن که من کاملا ناامید شده بودم از اینکه بتونم حتی تا اخر تیر برم ایران ولی خداروشکر که اونقدر پیگیر شدم که خلاصه کارم راه افتاد....تو گرمای شرجیه وحشتناک و تو افتاب تیز وسوزان اینجا همش کارم این بود که میرفتم و پیگیر میشدم...

_____________________________________________________________________

 و خداوند ناز خود را در دختر تجلی کرد....ای نازترین ناز خدا روزت مبارکheart

دختر خانم های گل,پیشاپیش روزمون مبارک باشه.....

 

 

 

۱۱ نظر ۸ لایک

سپتامبر دو هزار و هیجده..

ادامه مطلب ۱۰ نظر ۸ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
هپی برث دی دوست نازنینم
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
درد و دل....
شمارش معکوس شروع میشود...
wish
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
خبر خووب,روزمون
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان