سلام دوستان عزیزم...
تو این مدتی که از پست نوشتنم میگذشت اتفاقهای خیلی زیادی افتاد و من حالات روحی متنوعی رو تجربه کردم....کلی مهمون اومد...کلی مهمونی دعوت شدیم...مسافرت رفتیم....خوش گذشت....ناراحت شدم....خوشحال شدم...ناراحت شدم...اعصابم خورد شد....زدم به بیخیالی....و کلیی چیزای دیگه....
مهم ترین چیز این بود که من بلیط گرفتم....شنبه دوم شهریور ساعت 5و40 دقیقه ی صبح...و از یاداوریش عمیقااا ناراحت میشم....دست خودم نیست واقعا....
ناراحتیم فقط اینا نیست....خیلی چیزهای دیگه هست...ولی چاره چیه؟؟؟اگه بخوام همش ناراحت باشم که نمیشه....مجبووورم خودم رو بزنم به بیخیالی و فکر نکنم به هیچ چیز....ولی خیلییی سخته....خیلییی....:(
میخچه ی پام رو یادتونه؟؟؟؟خیره سر هنوووز نیوفتااده و اذییتم میکنه....البته دکتر رفتم و هی داروی دکتر رو میزنم بهش...ولی امروز یکی رو دیدم که بهم گفت دقیقا همین جایی که من پام مبخچه زده,اونم همینطور مثل منه ولی 10 ساله که میخچه رو پاش هست و میگه وقتی اذییتش میکنه یکم میذارتش تو اب ولرم و بعد با ژیلت روش میکشه که پوستش نازک بشه.....انقدر ناراحت شدمممم که نگووو.....ترسیدم میخچه ی پای منم نیوفته....اعصابم خورد شد اصلااا....خیلی میترسم....هم از نیوفتادنش...هم از اینکه بگن باید جراحی بشه...:(
امروز نوبت دارم پیش دکترم....حالا ببینم چی میگن دیگه.
جدا از تمام این حرفها....سرم خیلی شلوغه الان....و همینطور دلم به پست گذاشتن هست ولی وقتم کمهه متاسفانه.....:(