وقتی طاقتم تموم میشه از خوش بینی،اوقته که یه ابرِ سیاهِ بزرررررگ میاد بالای اسمونِ دلم وامیسته.لعنتی فقط میخواد گریه ی منو دربیاره....
هی باید سرش داد بزنم که پاشو برو،من میخوام از لحظه لحظه ی زندگیم لذت ببرم،تو که باشی،خورشید به دلم نمی تابه.....
نمی تابه و از کمبود ویتامین دی،من عمیقا احساس ناتوانی بهم دست میده....
اونموقع هست که تموم فکرای مخرب،هجوم میارن که اره میانترم هارو دیدی چقدر سختن؟؟؟؟
فلان درسو میخوای چیکارش کنی؟؟؟؟
حواست به اونیکی هست؟؟؟؟؟؟؟اونم میخواد میانترم بگیره هاااا....
دقیقا همیین موقع ها،این ابرِ سیاهِ بزرگ میاد داد میزنه:
اگه نتونی پاس کنی پایان ترم هارو،نمیتونی بری خانوادتو ببینیاااا و حال اینکه مشتاق دیدنشون هستی...صبر کن صبرکن....
ببینم،خسته نشدی انقدر به کارهات رسیدی؟؟؟؟؟نمیخوای ولشون کنی؟؟؟؟؟
خسته نشدی انقدر با قسمتهای سنگین درسهات کلنجاار رفتی؟؟؟؟
..اگه ال نشه....بل نشه چی؟؟؟هااان؟؟؟؟
.
.
.
.
خلااصه که اخرشم اشک منو تا به نقطه ی چکیدن برسونه و قهر کنه و بگه قهر قهر تا روز قیامت و بره.......ایشالا که واقعا بره دیگه بر نگرده ولی دروغ میگه...بخدا دروغ میگه...
دوشنبه ها اخرین کلاسمون ورزش هست و والیباله،ولی اینو بگم که یک معلم سختگیری داریم که فقط میگه باید تمرینارو بدونه هیچ اسکیپ کردنی انجام بدین و اصلا هم حرف نزنین.کلیی تمرین میده،بعدش تازه بازی شروع میشه.....
پدرمونو دررر میاره.تک به تک بااید سرویس بزنیم.....یعنی قشنگ ۶ روز بدنمون کوفته اس از دست این معلمه.تا بخوایم خوب بشیم دوباره کلاس داریم و دوباره روز از نو روزی از نو...😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑
امروز با درد تمام ماهیچه های تنم بیدار شدم،تازه دیرتر هم بیدار شدم،کلی هم طول کشید تا پاشم....
خیلی تنم درمیکنه واقعا تو روح این ادم که انقدر مارو اذییت میکنه...😵