حالا که بیدارم میخوام بنویسم....
برقهارو خاموش کردم،مسواک زدم و فقط باید پتو رو بکشم روم و بخواابم....
فردا هم باید زبان مجاری بخونم و هم اناتومی،بعداز کلاس بعدازظهر باید برم پست افیس،قرارداد جدید خونم رو به شرکت اصلیش که وین هست پست کنم.بخداا الکی بازی دراوردن برام ولی عیبی نداره حالا...
کارت اقامت جدید،بعد از ۴۶ روز،دیروز اومد و بسی شاد و شنگول گشتم....(کارت اقامت موقت داشتم که باهاش نمیتونم از اینجا خارج بشم و دوباره وارد بشم).
___________________________
دوستم از پرزنتیشنم فیلم گرفته بود،وقتی دیدمش فهمیدم که واقعا خوب و اوکی بوده ولی نمیدونم چرا همچین حس وحشتناکی رو نسبت به اَکت خودم داشتم....نتیجه اخلاقی اینکه لطفا همیشه دید مثبت به خودتون داشته باشین.
___________________________
نمیدونم چه به سرم اومده که منی که اهل بیان احساساتم نیستم،الان دو روزه عجیب دلم میخواد هی پست بذارم و احساساتم رو بیان کنم ولی کنترلش میکنم.....حالااا خوبه قبلا خاک وبلاگمو میگرفتاااا.....چمیدونم والا....ماادمها هم خیلی عجیبیم....
______________________________
ازم میپرسن وقتی درست تموم شد چیکار میکنی؟؟؟
من همیشه به این قضیه فکر میکنم ولی هربار به این نتیجه میرسم که بگم نمیدونم چون وقتی یه سیب از بالا میوفته پایین هزارتا چرخ میخوره و من نمیدونم در اینده،کجا به اهمیت خواهد داد....
پس بیخیال اونموقع و فقط میخوام لذت ببرم از مسیری که قراره تهش به روز شیرین فارغ التحصیلی برسه...