خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!

همین نیم ساعت پیش،میخواستیم بریم بهشت فاطمه که سرخاک بستگانمون...

 راه افتادیم....

وسطای راه،یه جایی جاده ۲ بانده بود....تریلی از روبرو اومد،پدرم خواب رفته بود.....ماشین ما مستقیممم.....تریلی مستقیممم....فقط یک لحظه مادرم داااااد کشییییید داااااری چیکاااار میکنی......من و خواهرم دیدیم تریلی داره مستقیم میاااد،ماهم روبروش!!!!!....خلاااصهههه.....با داااااد مادرم،پدرم از خواب پرید و فرمون رو کج کرد و جون سالم بدرد بردیم.....

اره دوستان عزیز.....داااد مادرم نجاتمون داد....وگرنه ما الان مرده بودیم....

بعدش وایستاد و مادرم نشست و تا اخر مسیر پدرم خوابید...

اومدیم بریم سرخاک،نزدیک بود خودمونم به خاک بریم😑

 

۲ نظر ۱۳ لایک

هِلوو....ایتس می!

الان دیدم تا مهمونا بیان،یه کوچولو وقت دارم و میخوام بنویسم....

۱۴ تا ستاره هم هست که باید بخونمشونو نظر بدم...

این شنبه ای که داره میاد میشه ۵ ام که نه،شنبه ی بعدیش،من پرواز دارم.تا حالا که همه چیز خوب بوده خداروشکر و سرم شلوغ پلوغه همش.فقط یه سرماخودرگیه رو اعصابی رو تجربه کردم من،که الان اخرشه.

یه چیزایی این وسط پیش اومد که جز ریزکاری حساب میاد که البته یادمم نمیاد.

 

 

 

دونفر از بلاگرهای خیلی محبوب که همیشه حضور داشتن و دور هم،دلمون خوش بود،خیلی وقته نیستن.نمیدونم چرا،هلنازِ عزیزم و جناب قدح،برگردین لطفا....🙏🏻

۳ نظر ۱۱ لایک

خدایا صبرمون بده....

هروقت مادرم رو بغل میکنم یاد اون طفلونکیها میوفتم و گریه میکنم....

من گریه میکنم....

مادرم گریه میکنه....

همدیگرو بغل میکنیم،محکمه محکم....و از خدا طلب ارامش داریم برای عزیزانی که عزیزهاشونو از دست دادن....

تا قبل از اینکه بیام ایران،تنهایی اشکهام میریخت......الان تو بغل مادرم اشکهام سرایز میشه....😥😥😥😥😥😭😭😭😭😭😭

اولین باریه که اومدم ایران و هم ذوق میکنم و هم گریه.....با لبخندِ نه از ته دل....

خدایا صبرمون بده...🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

 

۱۰ لایک

در دلم غوغاست اما سکوت را ترجیح میدهم😥

کم خوابی های متوالی دارم اولش بخاطر ۳تا امتحان پش سرهمم بود.دوم بخاطر دیشب و امروز صبح و ترس و استرس و نگرانی....

حالم خیلی بده.....

از دیشب تا حالا انقدر گریه کردم که همش تشنمه....

خدایااا صبر بده به خانواده ها...خدایا نجاتمون بده از اینهمه اتفاق..😭

فردا پرواز دارم و به احتمال زیاد میام ایران.ولی خیلی حالم بده.خیلی بی دل و دماغم از دیشب تاحالا....خیلیییی ناراحتم....😥

۱۰ لایک

همیشه همینه

ولی من بااز امید دارم.....

هرچی بشه،به اون ته تها هم که برسم بازم امیدوارم...

افرین میگم به خودم که همیشه باخودم حرف میزنم و حرفهای ناراحت کننده و قلنبه ای که تو دلم گیر کرده رو با این اروم و اروم حرف زدنا،کم کم ذوبشون میکنم و دوباره تبدیل میشم به منه همیشه امیدوار....

میدونید،همه همه ی همه ی چیزا که اونجور که من میخوام پیش نمیره ولی من بجای ناراحتی میتونم امیدوارم باشم به اینکه دفعه ی بعد،این اتفاق و یا هرچیز دیگه ای با تلاش دوباره ی من و تجربه ای که از دفعه ی قبل به کوله ام اویزون کردم،اونچوری پیش بره که من میخوام....🍏

۴ نظر ۶ لایک

الان از شانس خوبم،نشستم تو اِستادی رومِ ساختمونم،درحالیکه فلسفه جلو روم بازه یهو دلم خواست پست بنویسم.

دیشب منو یکی از دوستام رفتیم بیرون و یه دوساعتی قدم زدیم و اتیش بازیه سال نو رو تماشا کردیم،حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم....بعدم برگشتیم خونه.صبح که نه ولی میشه نزدیکای ظهر که پاشدم تند و تند برای خودم صبحونه درست کردم و خوردم و لباسای کثیفمو ریختم تو کیسه و رفتم سمت اتاق ماشین لباسشویها....دیگه ریختمشون تو ماشین و رفتم که اِستادی روم رو رزور کنم برای بعدازظهرم که دیدم زده پره.....به نگهبانه گفتم چطور قانون میذارین ماکسیموم ۴ ساعت در هر روز هرادم میتونه رزروش کنه چطور این ادم ۱۲ساعت پشت هم واسه خودش رزرو کرده؟؟؟؟....دیگه نگهبانه یه نگاه مظلومی بهم انداخت و گفت هرموقع هر اِستادی رومی خالی شد و کارتشو اوردن دادن بهم،منم میام بهت خبر میدم.همین نیم ساعت پیش داشتم لوبیا پلوی دوستداشتنیم رو نوش جان میکردم که اومد در زدو خبر داد که بیا و یکی از بچه ها کارت یکی از استادی روم هارو تحویل داده و منم جنبیدم دیگه....

قبلا یه تصور خوبی از المانیها داشتم ولی الان احساس میکنم بخش عمده اشون واقعا بی فرهنگ هستن،خیلی با سر و صدا حرف میزنن و افکورس اینام مثل مجاریا تمییز نیستن!......دختره اشغال خونش رو ۴ روز  بیرون خونه انداخته و

بود و کل راهروی طبقه ی ما بوی پیف پیفی گرفته بود....نه یکبار نه دوبار تا حالا بارها این و اون روبرویه اش اینکارو کردن و میکنن....

بعضیاشون میان تو لابی میشین همینجور وسط ملچ مولوچ غذا شروع میکنن به حرف زدن و اون لحظه من دلم میخواد خفشون کنم.....

بگذریم...

من از قبل از گذاشتن پست قبلیم امتحانم شروع شد یعنی یه جوری انتخابشون کردم که پشت پشت هم امتحان دادم و چه۰ اوضاع خیلی خیلی سختی رو گذروندم که ترجیحم روزه ی سکوت بود ولی خداروشکر بخیر گذشت و تموم نمره هام خوب بوده تاحالا.الان فقط سه تا امتحان مونده که بدمشون و دو روز بعدش بلیط دارم و میرم ایران💪🏻💟

دقیقا سه هفته میمونم و این سه هفته تعطیلی رو مدیون تلاش بی اندازه ی خودم هستم...و لطف خدای مهربون که همیشه و همیشه به حرفهای من و دعاهای مادرم گوش داده و کمکم کرده💜

وای هیچوقت یادم نمره چقدرررررر اذییت شدم اون یکهفته ای رو که قبل از امتحان اناتومی خالی گذاشتم تا حسابی بخونم رو یادم نمره،من از استرس و ترس و خستگی زیااااد تپش قلب داشتم درحدی که خوابم رو مختل کرده بود ولی بی هیچ عنوان تاریخ رو تغییر ندادم و رفتم دادمش و از اون روز امتحان باید بگم خداروشاکرم بابت اینهمه لطفی که به من داشت تو اون لحظه که من زحماتم به باد فنا نرفت و اتفاق خوبی رقم خورد چون اِگزمینر من کلا معروفه تو بچه های سال بالایی به اینکه مریضه به انداختن بچها ولی اونروز نه عصبی بود و نه خسته،همینجوری ریلکس نشسته بود و کافی میخورد و بهم میگفت تل می عه بَوت دِ فلان و بهمان!

شب یلدا،همه خوشحال و شاد خندان بودن،ولی من داشتم هی اِرایز و اینسرشنهای ماهیچه هارو میخوندم و تو دلم برای کتاب اناتومی اااخ تو شب یلدای منی دیووونه ی دوستداشتنی رو زمزمه میکردم!😁😓😶

یعنی استرسم درحدی بود که همه دوتا تاپیک برمیداشتن و میرفتن میشستن که فک کنن روش تا نوبت اورالشون بشه و من ۴ تا تاپیک برداشته بودم و تا زمانیکه نوبت اورالم بشه اینو نمیدونستم.....!!!!خیلی باحالم من😶😂😓

همه ی اینا گذشت و برام شد یه خاطره.....دیگه من خیلی خلااصه گفتم چون الان رو موود خوندن فلسفه هستم....

انشالله این سه تا امتحان اخرو هم خوب میخونم و میرم میترکونم به قول دوست جان و بعدشم به آغوش گرم خانواده میپیوندمممم😊😊😊🙏🏻🙏🏻🙏🏻 

۴ نظر ۶ لایک

من برای شهرِ دلتنگی،باران خواستم....🙁

یکی از خصلتهای ما ادمها همینه...همینه که گاهی دلت تنگ میشه برای همون جمع ها و دورهمی های ساده و بی فایده با همون ادمهای تکراریه همیشگی باهمون حرفا....

بی فایده یعنی خیلی چیز خاصی بهت اضافه نمیشه نه اینکه بخوام توهینی بکنم...

همه چیز خوبه....خداروشکر منم خوبم خداروشکر فقط الان دلم تنگه و بی حوصلگی شدیدی بهم دست داده...

هیچ هم از سرم نمیره که نمیره.....رفتم نشستم درس خوندم.....با دوستام حرف زدم....با مادرم یه کوچولو چت کردم ولی فایده نداره....انگار دلم میخواد که فقط بهونه بگیرم...

البته که همیشه خودمو بغل میکنم و به خودم میگم افربن تو خیلی قوی تر از پارسالت هستی....خیلی صبور تر شدی و خیلی کم پیش میاد حرفی ناراحتت کنه و خداا واقعا شکر میکنم از این بابت.ولی خب بعضی اوقات طبیعیه که ادم دلش تنگ بشه.مگه نه؟

۷ نظر ۶ لایک

خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....

دیشب یکساعت و خورده ای با مادرم اینا حرف زدم.....

امشب نزدیک به ۲ ساعت......

خیلی وقتم رفت ولی درعوض دلتنگی های انبارشده ام همشون ریخته شدن و راحت شدم.....

از فردا شب بازم عین قبلِ قطعی، یه لیمیتی برای حرف زدنم میذارم چون واقعا وقتم خیلی اهمیت داره مخصوصا تو این زمان...

الان حالم خوبه.....با تمام خستگیام و سختیهام ولی امید دارم....

تازه دستبند امیدم هم به دستمه،حالا قصه اشو تعریف میکنم بعدا...

پسفردا اولین پایان ترمم رو دارم....

۱۳ نظر ۱۲ لایک

تا کیِ؟؟؟؟😥

امروز یکی از بچه های خارجی،برای ما ایرانیای بیچاره ی فلک زده ی چوب دوسر سوخته یه استوری گذاشته با این مضمون:

دو روز پیش،هزینه ی سوخت در ایران بالا رفت و مردم خواستن که مخالفت کنن ولی با مخالفت اونا مواجه شدن و الان ایرانیها به اینترنت دسترسی ندارن چون اینترنتشونو قطع کردند...لطفا این پیام رو به همه ی جهان برسونید که همه بدونن چه اتفاقی افتاده....ایرانیا،شما تنها نیستید.....بزودی این مشکل برطرف خواهد شد انشالله!

اون حتی، واقعیت هایی که ص-د-ا و س-ی-م-ا ی عزیز، که چیزی دررابطه باهاش نمیگه هم گفته بود ولی ترجیح دادم چیزی نگم چونکه پسفردا برام دردسر میشه و منم شانس ندارم که...والا...بخاطر همین فقط چکیدشو به زبون فارسی نوشتم.

چقدر زیبا که یه خارجی دلش برای ما میسوزه اونم به این شدت که میشینه فکر میکنه و متن مینویسه و سعی داره ماهارو اروم کنه.....و چه درداور که یه خارجی دلش برای ما میسوزه ولی...اااه....نمیخوام هیچی بگم....😕😕😕😕

۱۸ لایک

😑

واای خدا بالاخره وصل شد.....خداروشکر....خدا کنه دیگه اینجوری نشه....

والا من همش استرس قطع شدن تا چند روز رو داشتم...بخیر گذشت...

نه اس ام اس.نه پیام.نه تماس نه هیچی...همش قطع....وای چی بوود...

پ.ن:دقیقا ۱۰ دقیقه نکشید که همه چیز دوباره قطع شد.حالا باز خداروشکر اس ام اس مادرم به خط ایرانم،بهم رسید....

 

۱۳ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
هپی برث دی دوست نازنینم
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
درد و دل....
شمارش معکوس شروع میشود...
wish
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
خبر خووب,روزمون
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان