😩

پست قبل از اونجایی نشات میگیره که میفهمم بهم فشار میاد هی به روی خودم نمیارم....

بغض میکنم...تو چشمهام اشک جمع میشه و تیلیک میریزه ولی باز هم به روی خودم نمیارم....

منم ادمم....گاهی ادم کم میاره....نیاز به یه نیروی کمکی داره که هروقت خسته بود...که هروقت ناراحت بود....که هروقت حوصله نداشت....از همه مهمتر که هروقت خیلی درس داشت....باشه و بهش کمک کنه....کمکِ از روی محبت....اینجاست که میرسم به جای خالیِ مادرم درکنار خودم....اره فقط کمک و محبت مادره که بی چون و چراست....

وقتی دورم ازش...دیگه خودم همه رو باهم انجام میدم...تازه به خودم دلداری هم میدم!

ولی یه اندک مواقعی هم وقتی میبینم یسری ادما انقدر نازشون زیاده دیگه امپر میچسبونم.اره اعتراف میکنم که تو پست قبل امپر چسبوندم.

۸ لایک

چرا بعضیا انقدر نازشون زیاده؟؟؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

همین نشونه های کوچیک رو میبینم..

گاهی یه کاری رو شروع میکنی که اطلاع خاصی از چگونه نجام دادنش نداری ولی میخوای انجام بدی تا بفهمی راه درست چیه....

اولش امیدوارانه،بعد امیدوارانه،بعد یهو ناامیدوارانه و امروز امیدوارانه بود این نمودار...😊

نشون میده تلاشم بیراه نبود.....تونستم راهِ درستِ خودم رو پیدا کنم و این کلی خداروشکر داره...🙏🏻🌼🌼🍂🍂🌼🌼🍂🍂

 

۶ لایک

تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی....

دیشب با زور قرصای مسکن و خواب اور و سیتریزین تونستم بخوابم.....

یعنی اونقدر پلکمو سنگین کرده بودن که پلکهای خیسم دیگه نمیتونست باز بمونه....راااحت خوابیدم.....ولی تو خواب همش خواب میدیدم که دندونپزشکم بیمارستان بستری شده زبونم لال و من میخوام برم عیادتش ولی هی وسط راه الکی یه چیزایی پیش میومد که باعث شد تا اخر خوابم من به بیمارستان نرسم و نفهمیدم بیچاره چش شده که دارم میرم عیادتش.....دیگه با الارم گوشیم از خوب پریدم.....

دقیقااا یکساعت تو رخت خواب بودم چون پلکهام از فرط گریه ی زیادی که شب قبل کرده بودم خیلی سنگین بود و همچنین داشتم جواب ادمهایی که استاتوسم رو ریپلای کرده بودنو جواب میدادم....ولی پاشدم و به خودم گفتم هر روز که چشمات باز میشه،یه روز جدیده.....دیروز رو دور ریختم.....

صبحونه خوردم و نشستم سر درسم تا ساعت ۱ بعدازظهر،بعدش دوباره رفتم زیر پتو و داشتم میخوندم که چشمهام گرم شد.۲ پاشدم و همونجور داراز کشیده به ادامه ی خوندم پراختم،یکساعت بعد دوباره نشستم رو صندلی تا غروب و بعدش به کارای خونه رسیدم و دوش گرفتم.

با مادرم اینا حرف زدم و الان میخوام به ادامه ی درسم برسم تا ۱۲.

این اهنگ ماه و ماهی حجت اشرف زاده حال خوبتو بهتر میکنه و حال بدت رو بدتر.....چقدررر خوبه این اهنگ👌🏻👌🏻👌🏻

 

🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂

 

۹ لایک

این حجم از بیشعوری رو کاریش نمیشه کرد:(

کاش یه قرصی بود که وقتی یکی عمییقااا ناراحتت کرد،میخوردیش و همنجور که خوردیش،به صورت یه بی حسیِ مطلق برای جراحتی که اون ادم به روح و جسمت زده عمل میکرد و راحت به ادامه ی زندگیت میپرداختی.....عین امپول بی حسی که دندونپزشکها میزنن....انچنان سِر میشه که از دردش هیچی نمیفهمی....

۸ لایک

مطمئنم اونموقع کلی ذوق میکنم...

چشمام بزور بازه.....دارم از خواب کور میشم،صبح کله سحر هم کلاس دارم....

امروز از خود صبح تا بعرازظهر من همش کار داشتم....

خداروشکر بالاخره این قرارداد جدیده پست شد و امیدوارم واقعا به دستشون برسه و تو هوا فنا نشه(از این مجاریا هیچی بعید نیست و بهشون هیچ اعتمادی نیست)

انقدر خسته ام......بازم سر درد دارم،میدونم نباید از لپتاب استفاده کنم تا که سردردم قطع شه ولی بخاطر دسهام چاره ای نیست...

اخ اخ امان از دست اناتومی عزیزم که پدرمنو دراورده ....هرمبحثش قشنگ جون ادم به لبش میرسه تا یدور بخونی یادش بگیری،حالا از بعدش هی تکرارش کن که یادت نره هی تکراش کن که مبادا یادت بره.....ولیی اینو مطمعنم،روزی که من به راحتی مشکل ‌بیمارم رو تشخیص بدم،مطمئنا اونروز روزیه که من ذوق میکنم از اینهمه صبر و تلاشی که برای یادگرفتن اناتومیِ عزیزم داشتم.:)

۶ لایک

ارامشی دارم که طوفان را بغل کردم،همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم...

حالا که بیدارم میخوام بنویسم....

برقهارو خاموش کردم،مسواک زدم و فقط باید پتو رو بکشم روم و بخواابم....

فردا هم باید زبان مجاری بخونم و هم اناتومی،بعداز کلاس بعدازظهر باید برم پست افیس،قرارداد جدید خونم رو به شرکت اصلیش که وین هست پست کنم.بخداا الکی بازی دراوردن برام ولی عیبی نداره حالا...

کارت اقامت جدید،بعد از ۴۶ روز،دیروز اومد و بسی شاد و شنگول گشتم....(کارت اقامت موقت داشتم که باهاش نمیتونم از اینجا خارج بشم و دوباره وارد بشم).

___________________________

دوستم از پرزنتیشنم فیلم گرفته بود،وقتی دیدمش فهمیدم که واقعا خوب و اوکی بوده ولی نمیدونم چرا همچین حس وحشتناکی رو نسبت به اَکت خودم داشتم....نتیجه اخلاقی اینکه لطفا همیشه دید مثبت به خودتون داشته باشین.

___________________________

نمیدونم چه به سرم اومده که منی که اهل بیان احساساتم نیستم،الان دو روزه عجیب دلم میخواد هی پست بذارم و احساساتم رو بیان کنم ولی کنترلش میکنم.....حالااا خوبه قبلا خاک وبلاگمو میگرفتاااا.....چمیدونم والا....ماادمها هم خیلی عجیبیم....

______________________________

ازم میپرسن وقتی درست تموم شد چیکار میکنی؟؟؟

من همیشه به این قضیه فکر میکنم ولی هربار به این نتیجه میرسم که بگم نمیدونم چون وقتی یه سیب از بالا میوفته پایین هزارتا چرخ میخوره و من نمیدونم در اینده،کجا به اهمیت خواهد داد....

پس بیخیال اونموقع و فقط میخوام لذت ببرم از مسیری که قراره تهش به روز شیرین فارغ التحصیلی برسه...

۶ لایک

اینم از پرزنتیشن من..

اخیششش.....همین الان تموم شد....

چه استرسی داشتم.....

واقعا اولش خیلی خوب و بدون استرس شروع کردم و ولی وسطاش یهو استرسم زیاد شده بود که باعث شد یه دوتا تپق(طپق) بزنم که سریع تصحیحش کردم....😊😉

۵ لایک

دلم اب شد خب😕

مامانم طفلونکی یهو از دهنش در رفت و گفت امروز د.ط شعله زرد اورد برامون(مامان و همکارهاش)....

شعله زرد رو مامان نون و خالش درست کرده بودن...

و من یهوووع الان انقدررر دلم شعله زرد میخواااد که حد و اندازه نداره.....ولی به مامانم نگفتمااا چون اگه بگم میگه الهی مادرت برات بمیره و من دلم نمیخواد همچین چیزی بشنوم.....این جمله به این معنیه که الهی من بمیرم نبینم تو چیزی دلت بخواد و من پیشت نباشم کا برات درست کردم و اینا....

با خنده گفتم اخه من و نون که اینجاییم،شما برای کی شعله درست میکنین؟حالا من اصلا نمیدونم نون شعله زرد دوسداره نداره😁😁😁نداشت هم عیبی نداره،خودم بجاش دوکاسه میخوردم😆😅😅😅😅😅😂

اره خلاصه من خیلیی دلم شعله زرد میخواد اوونم همین الان🙄🥣

۸ لایک

مگه میشه بهت فکر نکرد؟؟...

فردا دوشنبه،اولین روزِ هفته اس.....هفته ی پیش فقط دو روز کلاس داشتیم و ۵ روز تعطیلی.....

و من چقدررر به این تعطیلیِ بزرگ نیاز داشتم و چقدررر باعث عوض شدن روحیم شد که خدا میدونه...

روز اول،شبش تولد یکی از همکلاسیهام دعوت شدم که تازه منو با اون و چندتا دختر دیگه،یه اکیپ کوچولو شدیم و گاهی اگه بشه،باهم یه بیرونی بریم و از تنهایی دربیایم....خلاصه که رفتم تولد....تاا دلتون بخواد زدیم و رقصیدیم و جای شما خالی خیلی خوب بود.....فردا صبحش از بسی که ورجه وورجه کرده بودم،حالا پاشدن نداشتم😁

روز دوم و به خودم استراحت مطلق دادم.....کارای خونمو انجام دادم،ماکارونی دلم میخواست و پختم.....

روزسوم،شروع کردم به نت برداری برای پرزنتیشنم....و درنهایت شروع کردم به ساختن پاورپوینت و ترنسلیت و نوشتن و چسبوندن عکس به مطالب و تمام نشد....که نشد...😑

روز چهارم با چهارتا از دخترا،که همکلاسی بودیم،بلیط قطار گرفتیم و رفتیم یه شهر خوشگل،کنار بوداپست،که با قطار تقریبا ۴۰دیقه راه بود.....کل شهر خیلی کوچول موچولو بود و با پای پیاده کلی دور زدیم و عکس گرفتیم و چرخیدیم و رقصیدیمو و حرف زدیم وذهنمون رو از همه چیز ازاد کردیم.....جای شما خالی وااااقعاااا تجربه عالی بود و بهشون گفتم که اگه بازم پیش بیاد که باشما بخوام جایی برم،حتی طولانی هم باشه بازهم نه نمیگم....اخه واقعا خیلی خوش سفر بودن همه...

امروز هم صبح زودبیدار شدم و کارای پاورپونتمو تا غروب تموم کرد،قبلش ناهارمم درست کردم و خوردم،بعد،اناتومی خوندم و با مادرم اینا یه سلام علیکی کردم و یه دوش گرفتم که یکم از خستگیم بره ولی الان دارم میمیرم از خستگی....شام خوردم و لاک زرسکی که برای تولد زده بودم و نصفش کنده شده بود رو پاک کردم و مسواک و الانم میخوام بخوابم.....شبتون بخیر👋🏻👋🏻👋🏻

عنوان دررابطه با یه چیز دیگه هست که الان خوابم میاد و نمیتونم توصیفش کنم.😕

۱۱ نظر ۵ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
هپی برث دی دوست نازنینم
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
درد و دل....
شمارش معکوس شروع میشود...
wish
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
خبر خووب,روزمون
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان