اووووف یعنی من پدرم دراومد تا هفته ی پیش به اتمام رسید....حسابی داستان وار بود همه چیز و رو اعصاب.....خداروشکر هندل شد...
ازتون میخوام از خدا بخواین هرانچه که بهترین هست رو رقم بزنه....
بریم به امتحان مدیکال لاتین و فیزیولوژی برسیم که این هفته پر از کار هست برام🤷♀️
دیگه اینکه جریان چیه رو انشالله اگه بتونم براتون توضیح میدم در اینده....
حسابی دلتنگ دانشکده ام.....دوستام....بغل کردن....خندیدنهای از ته دل....پیاده روی با دوستام....کافه رفتنا.....اشپزی کردنای باهمدیگه.....
دیروز رفتم روی روفِ ساختمون ِ خودم و داشتم پیاده راه میرفتم،یهو چشمم به دانشکده ی اناتومیمون افتاد و حسابی دلم تنگ شده.....همون ساختمونی که وقتی درب ورودبشو باز میکنی و واردش میشی بوی مشمزکننده ی جسدهای بی جونِ اش لاش شده ی اغشته به اون محلولِ بو گندو که اینارو سالم نگه میداره تا ما ازشون درس بگیریم،همچین وارد سیستم هواییت میشه که نگم براتون😂🤷♀️....اووف میرم راه برم دلمون واشه،برعکس میشه...والا بخدااا که🤦♀️🤷♀️
چی بگم والاااااع...انشالله بهترین اتفاق بیوفته دراینده نزدیک 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻