امروز صبح وقتی پنجره باز کردم،با شکوفه های سفیدِ روی درخت و چمن سبز تر سبز که تو افتاب میدرخشه مواجه شدم....
دلم تنگ شد برای عیدهای بی دغدغه......
عیدهاییکه خوش بودیم و انقدررر خوب بود که عذامون میگرفت از تموم شدنش...
عید عجیبیه....
سال تحویل به پنهای صورت اشک ریختم از اینکه دارم میبینم خانوادم سالمن...
و ناراحت از اینکه عمه ام دیگه بینمون نیست...
قبلش کلییی دعا کردم برای سلامتی و شادی هممون....
قران خوندم و از خدا خواستم سلامتی و شادیه همه رو......نمیدونم چیشد که یکهو پرت شدن تو لحظه سال تحویل...بگذریم...
فیلم نبات رو دیدم....بسیار قشنگ بود....ولی من بازم به پهنای صورت اشک ریختم چونکه دلم برای خانوادم تنگ شده.....خدانکنه دلتنگی بیاد سراغت:(
بعداز یکسال و حدودا ۷ ماه هنوزم دلتنگ بشم می باره چشمهام...
این عکس مجسمه ایه که نبات برای مادرش درست کرده بود....
یکسری ویدیو خوب پیدا کردم از یوتیوب که ورزشهای فیزیو تراپی رو نشون میده.برم اونارو ببینم تا که حالم عوض بشه...