پست قبل فقط و فقط برای یاداوری یه چیزایی به خودم بود,یا تلنگر....اما یکی از دوستان عزیزم,کامنتهایی گذاشت که درکل باید بگم مرسی از محبتت عزیزم....و کلا دوسداشتم اینو که بخاطر خوب شدن حال من تلاش کردی و وقت گذاشتی.اما خب یه سری چیزا بود که شما بهش توجه نکردی ,در واقع اینکه میگیم هر ادمی از دید خودش زندگی رو بررسی میکنه همینه دیگه.اما باز هم میگم,ممنونم از اینکه حالم برات مهم بوده و خداروشکر دوستایی دارم که حال من براشون مهمه.
اونموقع که پست گذاشتم,وسط امتحانام بودم و اصلاا حال درستی نداشتم....
شنبه که امتحانمون تموم شد,با صین و مادرش رفتیم بیرون و خوش گذروندیم چون مامان صین دیروز بعدازظهر یعنی دوشنبه بلیط داشت...
این خیلیی خوشحالی داره که اعضای خانواده ی ادم بتونن بیان و یه مدتی رو ادم باهاشون زندگی کنه چون واقعا تو اون مدت ادم بهش همه چیز خوش میگذره و حالت از همیشه بهتره اما لحظه ی جدایی واقعااااا عذاب اوره...واقعااا...عین دیروز..انقد این یکماه بهتر از بقیه ی ماه ها گذشت که اصلا نفهمیدیم کی گذشت...
امروز صبح که بیدارشدم سرم داشت منفجر میشد.فقط یه چایی و یه قرص خوردم....بعدازظهر هم اصلا حاال نداشتم ولی الان بهترم..
فرداشب تولد دوست صین هست.....کیکهای اماده (منظورم از این کیکهای اسنفجی اماده که داخل شیرینی فروشی ها درست میکنن و داخل کیک میذارن,هست)خریدیدم و میخوایم یه کیک جدید درست کنیم...
دیگه چیزی به ذهنم نمیاد..فعلاا....