اخرش این سرماعه خوب که نشد هیچ...منم زجرکش کرد که هییچ....تبدیل به سینوزیت شد خیر ندیده...اااه
واسه تولد صین هرچیی گشتم و گشتم که یه شال خوشرنگ و لعاب گیرم بیااد نیومد که نیومد...
رفتم براش کتاب بخرم....یه رمان خارجی خریدم ولی ترجمه شدش...میخواستم دوتا بخرم ولی از اونجایی که خودم تو این زمینه هییچ تجربه ای ندارم,به همون یدونه اکتفا کردم و خلااص....
بعدش خواستم گل هم بخرم براش...
صبح قبل کلاس رفتم دنبال گل,چندتا مغازه که بسته بود.اونیم که باز شده بودفقط یه 4 تا گل رزهاش خوب بودن.دیگه گفتم بیچ که میخوام برم کلاس...پیچید و بردم....
وقتی دادم بهش بهش گفتم که شرمنده واقعااا دلم میخواست یه دسته گل نقلی پقلی و جینگیل پینگیل برات درست کنن ولی گلهاشون پژمرده بودواینا....
باید بگم اون کاغذ نقش و نگار دار زیرش هم,کاغذ کادوی این کتاب بود
نمیدونم چرا ولی این عکسه کج شد...حالا مهم نیس