خسته شدم....
از این ترسایی که هی میاد و حالمو خراب میکنه و میره....
خسته شدم...
از امیدی که ناامید میشه....
انگار امید هامو یه ادم داره زیر پاهاش له میکنه...
انقد هم بد له میکنه که دیگه قابل استفاده نیستن...مجبور میشم بندازمشون دوور...
دیگه اعتماد کردن یه کار خیلییی سختی شده برام...
حس میکنم دارم له میشم...از بیرحمی این دنیا...
واقعا گیر کردم...
دلم خیلییی گرفته خداا...
انقد میترسم که حد و اندازه نداره....
ولی اینو هیچوقت یادم نمیره که پارسال کجا بودم و الان کجام.....
چقدر بده دلت از یکی گرفته با شه که خیلی براش ارزش قائلی....
۹ مرداد ۹۶