به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️

اینهمه سال گشتم تا ورزشی رو پیدا کنم که نه تنها به سلامتیم کمک کنه بلکه اشتیاق به انجامش داشته باشم،گشتم و یوگا رو پیدا کردم....

یکشنبه ها برای من روز بیشتر عشق ورزیدن به خودمه،از صبحش که چشمهام روباز میکنم اشتیاقِ کلاس یوگا منو حسابی سرشوق میاره.....

میرسه به بعدازظهر،دقیقا به نیم ساعت قبل از شروع کلاس،پی دی اف درسی رو که دارم میخونم رو میبندم.شلوار ورزشی و یه جوراب مشکی میپوشم....

یه موزیک ملایم حتما پلی میکنم،میرم جلوی اینه،به چشمهام خیره میشم و به خودم لبخند میزنم،دستم رو وارد کیف ارایشم میکنم و ریملم رو برمیدارم،اروم اروم به قسمتهای انتهایی مژه هام ریمل میزنم تاکه از رنگ خودشون به رنگ مشکی تغییر رنگ بدن،حالا نوبت چیه؟نوبت رژ لب دوستداشتنیه،امروز چه رنگی دوست دارم؟؟؟بنفش ^_^ اره خودشه.....

درشو باز میکنم و به لبهام رنگ بنفش هدیه میکنم....

موهام رو یکدور باز میکنم مرتب میکنم و جمع میکنم....

حالا نوبت پهن کردن متِ عزیزمه.....مت سبز،مثل چمن سبز و مثل پنبه نرمممم.....

درکمد رو باز میکنم،اول ملافه ی سفید با طراحی روبانهای بنفش رو روی پارکت پهن میکنم و بعد متم رو روش پهن میکنم....

حالا نوبت اماده کردن کشمه،کش بنفشِ دوست داشتنیم و دراخر لیوان اب و تمام.....

به حالت ترکیش پوزیشن روی مت میشینم  و کمکی اب میخورم....

حالا لیوانم رو میدارم کنار و دکمه ی جویین تو میتینگ رو میزنم و وارد کلاس میشم و با استادم احوال پرسی میکنم....

درنهایت و بعد از گذشت یکساعت و نیم،احساس میکنم من مثل یه پر هستم ازاد و رهااااا.......

 


 

۲ نظر ۵ لایک

یاد ایام بخیر...

واای خدا انقدر دلم یه مهمانی،یه عروسی،بزن و بکوب و اتفاقای شادِ این چنینی میخواد که نگو...

پا درد گرفتن از رقصیدن و ورجه وورجه با کفشِ مهمانی و مراسم و اینا.....بوی تافتُ مو، قرتی بازیای دخترونه🙈🤩.....دیدن ادمهایی که من دوسشون دارم و دوستم دارن😍اه خدای من ، امید به تموم شدن کرونا🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

خط چشم کشیدن رو اول با این خط چشم یاد گرفتم چون خطاش به چشم نمیومد و تمییز کردنش بدون درد و خون ریزی بود!😁....درش اوردم یاد ایام کنم که دیدم دیگه خشک شده ولی خیلی اموزنده بود چون منو ترغیب کرد که بعد از اون سراغ خط چشم های معمولی و مدادی و سایه ای برم و یادشون بگیرم تا مواقع لازم تواناییی استفاده رو داشته باشم.😊البته اینو من از ایران گرفتم،پارسال رفتم نقره ایش رو هم گرفتم که خیلی دوسش دارم،ساده و زیبا و درعین حال که به چشم میاد اما ملایمه.

این پست اسمش یاد ایامه پس میخوام یاد کنم از هرچیزی که این چند روز یادشون کردم....این ترم بخاطر اینکه مجلزی بود و تو خونه بودم از قهوه زیاد استفاده کردم و دلم جرم گیری دندون میخواد که برم پیش دکتر گوگولی دوستداشتنیم و برام انجام بده و با همون اخلاق خوبش از هر دری با من،پدرانه سخن بگه و من گوش کنم زیر دست های ماهرش که داره برام جرمهای دندونهام رو میگیره...اخییی یادش بخیر...

دیگه اینکه یاد خیلی چیزا بخیر.....

تابستون رو به اتمامه و ترم جدید بزودی در راهه......

امید به اینکه همه چیز به زودی،به خوبی،به روال عادی برگرده🙏🏻🙏🏻🙏🏻

۱ نظر ۳ لایک

دوست عزیزم،فاطمه ی عزیزم....💜

میخوام یه تشکر ویژه کنم از فاطمه ی لاله ی عزیزم....همینقدر ساده.....ولی درعین حال مهم که خیلی وقته به فکرشم که یه متنی بنویسم براش به عنوان تشکر اما همین امشب میخوام استارتشو بزنم و بداهه هرچی اومد بنویسم براش💜

یادمه پارسال،دقیقا پاییز بود(پاییز ۹۷) که نرگسِ عزیز یه گروه زد و من و چندنفر از بچه های بیانی رو واردش کرد.خوب و خوش بود همه چیز تا که یهو کلا بی فعالیت شد گروه اما خوبیش این بود که منو باهات اشنا کرد.نه که فقط بگم اشنا،چون با نرگسِ عزیز هم اشنا شدم ولی دوستی ما از جایی شروع شد ک گفت خسته ام و دارم جمع میکنم وسایلمو که برم خونه(رفته بود کتابخونه).....گفتم منو یادم خودم انداختی و اونجا بود که مکالممون شروع شد و خواست خدا بود که ماباهم اشنا بشیم که درمواقع شادی و غم،سختی و اسونی،از هم یادکنیم و دل به دل همدیگه بدیم...

گوش شنوا بشیم.....

همدیگرو بخندونیم و از ارتباط باهم لذت ببریم و تجربه کسب کنیم...

من دررابطه با خودم نمیدونم چقدر کلامم تونسته اثر گذار باشه براش ولی تمام سعیم رو بکار بردم همیشه و اما تو که همیشه بهم قوت قلب دادی و منو بشدت درک کردی و ارومم کردی ازت خیلی خیلی ممنونم زیبا جان💜🙏🏻

امیدوارم تنت دیگه نیازمند ِ به ناز طبیبان نباشه عزیزم🌹😚

۲ نظر

به وقت الان و....

ادامه مطلب ۰ نظر

بغض گردویی

یه بغض گردویی تو گلوم خونه کرده...

وای مادر کاش بودی کنارم و بغلت میکردم میفشردمت😚😚میبوسیدم چشماتو..

۰ نظر

این امتحانم تموم شه من راحت شم از دست انابل

امروز از بعدازظهر فشارم پایینه،خیلی خوب متوجه شدم و دلیلشم احساس میکنم چون ضعیف شدم و نیاز به یه refresh حسابی ِ روحی و شایدم جسمی دارم....

اتفاقا اون روزم که کلاس پرکتیکال داشتیمم فشارم پایین بود،هم خستگیه امتحاناس هم استرس یه چیزی رو دارم که هی میخوام انکارش کنم دروجود خودم ولیی نمیشه.بعد میدونی دختر اگه ریسک نکنی نمیشه،خودتم میدونی چرا نمیشه....پس دلتو بزن به دریا....بجای اینکه تودلت به اینکه این یه ریسکه پربال بدی،بهش به چشم یه فرصت خوب نگاه کن و مثل بقیه برو جلو ببینیم خدا چی میخواد.هووم؟🤷‍♀️😌

خب خب،الان اومدم یه لاک قرمز به دستهام بزنم که یکهو یادم افتاد ای دل غافل ۳ روز دیگه من کلاس پرکتیکال دارم با انابل خانم و ایشونم فرمودن polish ممنوع!!!.....دیگه سه تا انگشتمو زدم که یادم اومد و ذوقم کوور شد خداایی.....حالا من اصلا اهل هر روز لاک زدن و اینا نیستم اصلاا،هروقت که وقت داشته باشم میزنم که وقت رسیدگی بهشم داشته باشم.

خداکنه اینبارم با همکارش کلاس داشته باشم.اخه خود انابل خیلی خشکه و کلاس درسکوتی عجیب فرو میره از ترسش.اما نصفمون که با همکارش کلاس داشتیم،کلاسمون هم پربار بود هم اجازه ی لبخند زدن داشتیم.

#انابل😁

Done ......😌.......>>🍃🌌

خیلی وقته دراز کشیدم که بخوابم ولی خوابم نمیبره....یهو به خودم اومدم میبینم دارم اهنگ بوی شمال رو گش میکنم و دلم بیشتر تنگ میشه برای زادگاهم....انقدر شمال رو دوست دارم که همیشه خوشحالم از اینکه کُردم ولی جاییکه بزرگ شدم شمالِ....

دوست گیلانی دارم،با اینکه من مازندران بزرگ شدم ولی اوای صداشو دوست دارم چون همیشه بهش میگم دختر وقتی حرف میزنی،اوای صدات منو پرت میکنه به شمال💜

شمال قشنگِ دلبرم....

با دریای ارامش بخشش...

با جنگلای خوش بوی و گاها خنکش....

چشمه هایی که هرسال از بکر بودنش داره کم میشه بخاطر اشغالایی که نباید اونجا بمونه....

با باغهای ارومت که درخت درخت کاری شده و سکوت غروبش،دلم اروم میکنه...

شالیزارهای خوشرنگِ سبزِ چمنیِ یواش....

دلتنگ خونه ی مامان اینا...خودشون...خونه ی مادرچونم.....اره دلم خیلی تنگه💜

این گودال دلتنگی هیچوقت پر نمیشه،فقط بهش عادت میکنی که داشته باشیش همراه خودت،تو دلت نگهداریش میکنی💟

 

خصوصی 26

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...

۱۲ لایک

بوی تورو شنیدم....

طبق معمول همیشه،کلی خرید کرده بود برام و همشو رو میز اشپزخونه بود و درحال پک شدن بود.....در چمدونِ زرشکیم رو باز کرده بودم....رفتم سمت وسایل که ببرم انتقالشون بدم به چمدون....

-مامان ، اوکیه دیگه؟ببرمشون؟

+اره اره ببرشون...

از اونطرف بابا رفته پایین که ماشین رو روشن کنه و بریم به سمت فرودگاه....

از اینطرف تو خونه چندتا مهمون نشستن که برای خداحافظی از من اومدن.....

حین بردن وسایل،یهو مامان اومد از کنارم رد بشه که بهم گفت ساعت پروازت چنده عزیزم؟ و من واقعا نمیدونستم و فقط خواستم که بغلش کنم.....دستهامو باکردم که بغلش کنم...یه دم عمیق و اشکهایی که همیشه دم رفتن میریزه،اونم فقط توی خونه،دقیقا اون ساعت اخر....با یه دم عمیق بوی عطر مامان وارد ریه هام شد،چشمهام رو بسته بودم اون لحظه.....چشمامو باز کردم......دیدم خواب بود.....اره مادر....بوی عطرتو تو خواب شنیدم.....همون لحظه اشکهام ریخت،چون هم خوشحال بودم که بوی عطر مامانو تو با یه دم عمیق،حتی تو خواب،وارد ریه هام شده ولی ناراحت بودم از اینکه خواب بوده و واقعی نبوده....اما یه چیز دیگه هم خوشحالم کرد اونم اینکه چون خواب بود،خواب بوده و من نیازی نداشتم تو راه فرودگاه،هی احساس کنم قلبم رو دارم جا میذارم و میرم....

درسته اینجا از دلتنگیام مینویسم چون اینا رو میخوام داشته باشم به یادگار از تجربه ی این راهی که انتخابش کردم ولی در کل ادم قوی هستم.مثلا تو فرودگاه بجز اولین بار،دیگه هیچوقت لحظه ی خداحافظی گریه نکردم.....چون من اگه گریه کنم همه اشکشون درمیاد و لحظه ی خداحافظی اونم دم صبح که ادم خیلی خوابش میاد و خسته اش،خیلی سخته....نمیخوام تلخ تر بشه به خانوادم...

زندکیه دیگه.....با تلخ و شیرینیاش قشنگه....

خواب دیشبمو که برا مادرم تعریف کردم،یکم اشکمون دراومد و بعدش باهم شوخی کردیم و درنهایت گفت سین جان،کادوی تولدتو برات با پستت فرستادم،انشالله که تولدت رو اینجا پیشمون باشی ولی اگه خدای نکرده نشد، حداقل کادوت به دستت برسه،حالا امیدوارم پستت به دستت برسه🙏🏻🙏🏻

دعا کنید پستم برسه بزودی،اخه واقعا تو این شرایط که مرزهارو بستن معلوم نیست کی میرسه😞

۴ نظر ۷ لایک
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
هپی برث دی دوست نازنینم
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
درد و دل....
شمارش معکوس شروع میشود...
wish
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
خبر خووب,روزمون
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان