کاش یه قرصی بوود.ادم میخورد و سریع اتفاقای ناجور زندگیش,تا 8 ساعت یادش بره....بعد اگه دلش میخواست,دوباره میخورد که هی یادش بره که هی یادش بره....
رفتم واسه خودم سلانه سلانه چای دم کردم و ریختم و گذاشتم روبرم که همونطور که میخونم,چای هم بخورم...ولی دارم بجاش هی غصه میخورم هی غصه میخورم.....
خوب شد الان متوجه اوضاع شدم...اره الان بهتر از بعدنه....
اون دوتااا,اون دوتااا,خدایااا....از دستم تنها کاری که برمیاد,دعا کردنه....برای اون دوتااا...برای خودم و امثال من که از این اتفاقای ناجور براشون افتاده و یا در اینده ی نه چندان دور میوفته....
۷ تیر ۹۷