اشکای من,راهی جز سرازیر شدن ندارند...

امروز,مامان همخونه(مامان صین),به وقت محلی اینجا,یعنی ساعت 12 ونیم اینجا(ساعت 3 بعدازظهر ایران)...قرار بود برسه..

ما هر دوشنبه صبح,امتحان داریم.صبح اومدیم و امتحانمونو دادیم بعد رفتیم تو کتابخونه که یکم درس بخونیم,بعد میخواستیم قبل از کلاس پرکتیس شیمی,پاشیم بریم فرودگاه به استقبال و اینا...صین از بس دلواپس بوود,تا مادرش وارد هواپیما بشه,همینجوور خلاصه باهاش درتماس بود واینا,بخاطر همین,دیشب تا صبح,فقط 2 ساعت خوابید و همچنین گوشیش شارژ نداشت.عاقا این برگشت به من گفت که من میرم خونه که پاوربانکمو بردارم و خلاصه یه ارایشی هم بکنم و بعد بریم.تو سر ساعت 11 و ربع بیا کنار مترو که باهم بریم.منم گفتم باشه و همینکه موقع رفتنم شد,همینکه کارت زدم و اومدم از محوطه خارج بشم یهو دیدم دیدم استاد پرکتیسمون صدام زد و گفت سین,کجا داری میری؟گفتم مامان صین داره میاد,میخوایم بریم دنبالش.بعد گفت ولی تو کلاس پرکتیس داری,برگرد تو کلاست.(این استادمون از بس جذبه داره,ماکلا هممون ازش حساب میبریم).با اینکه خیلی خیلی ناراحت شدم و داشتم از عصبانیت منفجر میشدم,گفتم چشم و رفتم تو کلاس نشستم.حالا خوبه این کلاس 45 دقیقه ای هست و سریع جریانو برای صین تعریف کردم و ازش ادرس فرودگاه رو خواستم که بعد کلاس خودمو برسونم.و همینکارو انجام دادم و خداروشکر مامانش دیرتر اومد بیرون و موقعی هم که اومد بیرون,من اونجا بودم خداروشکر..

بعد اومدیم وسایلشو گذاشتیم خونه و رفتیم نهار,بعد اومدیم و وسایلو جابجا کردیم منو مامانش(خود صین کلا از این سلیقه ها و با حوصله بازیا نداره خب).بعد اومدیم که استراحت کنیم..

ولی من نتونستم استراحت کنم چون بدجوری دلم تنگ شده.خیلیی خیلیی خوشحالم که مامانش اومده و تا یه ماه هم میتونه بمونه ولی خب دلم یهو تنگ شد واسه مامانم اینا...البته من همیشه دلتنگشون هستم ولی با دیدن خوردنیهایی که مامان صین زحمت کشیده بود و برامون اورده بود,بدجوری دلتنگ شدمااا...

نوستالزی هام....بوی سبزی قورمه سبزی,شکم پری,کلوچه فومن,نون گردویی,حلوا,بادمجون کبابی...

دیدم خوابم نمیبره,پاشدم یه مسکن گردن خوردم که دردم اروم بشه و گفتم بشینم یه پست بذارم,شاید دلم اروم بشه و گریه نکنم,که همینم شد...

چمیدونم,خدایا شکرت..

امروز هم روزی بود واسه خودش...

الان من بیدارم,ولی صین و مامانش خواب هستن.منتظرم بیدار بشن که بشینیم یه چای بخوریم و بعدش بریم خرید برای خونه.چون یسری چیزامون تموم شده.

۳ لایک
۱۹ آذر ۲۱:۰۸ جناب قدح
سلام

سلام جناب قدح.

۱۹ آذر ۲۱:۱۰ جناب قدح
ای بابا چشم رو هم بذاری این روزا میگذره :)

بله درست میگید.🌹

۱۹ آذر ۲۲:۱۷ پلڪــــ شیشـہ اے
:)
ان شاءالله که این روزا خیلی زود می گذرن و دوری ها و دلتنگی ها تموم میشن. ان شاءالله که در همین حال ها هم خداوند آرامش رو به قلبت بریزه دوست عزیزم. :*

میدونی خداروشکر میکنم همیشه ولی کسی که دوره،همیشه دلتنگه و گه گاهی هم این دلتنگی از چشماش میچکه،مثل الان من.

انشااالله.من فدای قلب مهربون شما بشم.🌹❤

۱۹ آذر ۲۳:۲۷ هـی وا
سلام
یاد این مصرع افتادم که میگه: وصل شیرین نبود گر نبود درد فراق

و این حدیث که : العلم فی الغُربه

سلام اقای هیوا.خوش اومدید.

ااخ گفتی👌🏻👌🏻
بله.کاملا درسته.🌹

سلام 
خوبی ؟!!
پس رفتی اون ور آب!!
از شرایطتت نهایت استفاده رو بکن!!
سخته ولی  آینده شیرینه!!
دلتون شاد!!

سلاام اقای وحید.حالتون چطوره؟خوبین انشاالله؟

ممنونم خوبم شکرخدا.
اره دیگه،قسمت اینجوری بود.
امیدوارم که باشه.
ممنونم.لطف کردید.همچنین شما.🌹

۲۰ آذر ۱۲:۰۹ کاکتوس
من از بچگی از مامان و بابام یجورایی دور بودم...حالا مامانمو بیشتر از بابا میدیدم ولی خب به نبودنشون عادت داشتم...واسه همین کسایی که میگن دلتنگ مامانمونیم خیلی نمیتونم باهاشون همدردی کنم ولی حرفم اصلا به معنای بی احساس بودنم نیست
مدتی که شهری دیگه دانشجو بودم...ماه های اول توی خوابگاه خیلی اذیت میشدم مخصوصا وقتی مریض میشدم و کسی نبود کنارم...غریب بودن خیلیییییییییی چیز بدی هست حالا شما که کلا توی یک کشور دیگه ای هستین دیگه بدتر
ولی عادت میکنی...
قوی باش و هدفی که داری سفت بچسب...یه سری تفریحاتی که دوس داری کنارنذار.باشگاه برو اهنگ غمگین کمترگوش بده

عزیزم،همینکه تو شهر غریب بودی،گویای این هست که میتوتی تاحدودی حال منو درک کنی‌ و همین کافیه،و حرفات کاملا دلداری دهنده اس.

میدونی،من خودم وقتی ایران بودم،ادم مستقلی بودم و میتونستم از پس زندگیم بربیام و کلا زیاااد رو مود دلتنگی و اینا نبودم ولی اینجا که میای،طرز زندگیت که عوض میشه هییچ،چون فشار درس و خستگی واینا مودت روهم عوض میکنه دیگه.
شاید باورت نشه ولی نمیتونم اصلا اهنگهای غمگین گوش کنم تازه حالم اینه.
بعد اینکه خب من حق دارم دلتنگیهامو و ناراحتیام و خستگیامو بنویسم اینجا چون تنها جایی هست که راحت میتونم حرف بزنم و طبیعی هم هست.هوم؟؟

۲۰ آذر ۲۲:۵۷ جناب منزوی
آره میفهمم، غربت اونهم تو یه جغرافیای دیگه، که همزبون نیستن. من تنها غربتم سربازی بود، گرچه به پای غربت شما نمیرسه. ولی قرار نیست دائمی باشه، یه روز تموم میشه
در پناه خدا باشید :)

دیگه دیگه.ادم گاهی باید ناراحتیا و دلتنگیاشو بنویسه که کمتر حسشون بکنه.منم بخاطر همین نوشتم.

مرسیی از دعای خوبتون،جناب منزوی.🙏🌹

۲۲ آذر ۱۲:۲۵ کاکتوس
نوشتن که حق مسلم شماست یک ذره هم ازش کوتاه نیا :)

من خودم حتی یه چیزایی هست که نمیتونم تو وبم بخاطر اینکه بعضی دوستام و خواهرم ادرسشو دارن بنویسم واسه همین توی ورد مینویسم
اصلا نوشتن یکی از روشهای اروم شدنه..به همه دوستام بعد از ورزش پیشنهاد میکنم بنویسن از دلتنگیاشون غمهاشون عصبانیتهاشون ویا عشق و خنده هاشون
من از 12 سالگیم مینویسم..دست خطم و چیزایی که نوشته بودم و بچگانه بودن توی دفتر خاطراتم میبینم انقدر خندم میگیره خخخخ

هووم نوشت خیلییی خوبه خیلییی.

اااه کاش ادرس نمیدادی که قدرت بیانت بیشتر میبود.حالا هم عیبی نداره.❤
ببین من معتقدم،ادم هرسال،نوشته اش و طرز تفکرش با سال قبل فرق داره.

۰۳ دی ۱۲:۰۶ کاکتوس
یلدات مبارک سولین جان..امیدوارم بهت خوش گذشته باشه و زیادی حس دلتنگی نکرده باشی


سلام عزیزم.ممنونم.یلدای شما هم مبارک باشه.

خوب بود و تقریبا احساس دلتنگی زیاد نداشتم چون مامان دوستم،پیشمون بود.

۱۳ دی ۱۱:۴۷ کاکتوس
هرجا هستی شاد باشی و موفق :)
 راستی اینو یادت نره که اگر چیزیو واسه خودت دائم تکرارش کنی ذهنت اونو قبولش میکنه..ذهن راحت میتونه گول بخوره پس چیزای خوب به خورد ذهنت بده
یاحق

مرسی عزیزم.همچین شما😊❤❤🌹

اره کاملا درسته.

۱۳ دی ۱۱:۵۳ کاکتوس
کریسمست هم مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک

ممنونم.کریسمس شماهم مبارک باشه عزیزم😍😍😍😍✨🎇🎆🎄🎈🎀

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
میان تمام تلاطم های این زندگی فقط همین بس که میدانم

هستی . . .

همیشه . . .

همین جا . . .

درست در کنار من !♡♡خدای مهربانم♡♡


>>انتَ القَویُ وَ انا الضَّعیف وَ هَل یَرحَمُ الضَّعیفُ الَّا القَویُ<<

-ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
از نو
به وقت پنج ژانویه دوهزاروبیست و یک
من نمیدونم چرااا😐😐😐😐
Channel
فانکشنال با اوا و پیتر...
پدیده ای بنام فانکشنال🙄
کراش بچگیم😂😂
پاییز☂️
به وقت غذای روح و جسم،به وقت یوگا😍🧘🏼‍♀️
کراش نزنیم،اگه میزنیم بدردبخور باشه😂😂😂😂🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️
محبوب ترین مطالب
تا کیِ؟؟؟؟😥
از نو
غرغرهای تلنبار شده 2
😑
خواست خدا بود که ما الان زنده هستیم!
ذوق استرسطور!!!!!!!
دلتنگیه دیگه...وقتی خسته ای بیشتر میاد سراغت که از گوشه ی چشمت بریزه...
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
وی پست خود را از ایران مینویسد...
📚📅
پربیننده ترین مطالب
سکوت کن!.....
خدا دختر ها را افرید.....تا گلها بی نام نمانند..
روزای سخت برای آدمای سخته(وقتی سین کم میاره و بااین جمله به خودش امید میده!)
ممنونم که هستین...
هپی برث دی دوست نازنینم
خصوصی 1
خنده بر لب میزنم تا کس نداند حال من,ورنه این دنیا که مادیدیم خندیدن نداشت...!
شمارش معکوس شروع میشود...
draw:)
اخرین ماه امسال
مطالب پر بحث تر
وی پست خود را از ایران مینویسد...
باااز میشه این در.....صبح میشه این شب....
هپی برث دی دوست نازنینم
نکته های ریزی که ممنون میشم اگر بخونید...:)
خیالِ رویِ تو در هرطریق همراه ماست....
درد و دل....
شمارش معکوس شروع میشود...
wish
بغضم گرفته وقتشه ببارم..چه بی هوا هوای گریه دارم....:(
خبر خووب,روزمون
آرشیو مطالب
موضوعات
روزمره هام:) (۱۸۶)
دخترونه هام:) (۴۸)
خوشمزه هام:) (۶)
دوسداشتنیام:) (۶۷)
پیوند ها
ساخت وبلاگ جدید در blog.ir
نرم افزار مهاجرت به blog.ir
وبلاگ رسمی شرکت بیان
صندوق بیان
والپیپر اچ دی
پیوندهای روزانه
پاسخ به سوالات وبلاگ نویسان
آخرین وبلاگ های به روز شده
زندگی به سبک بیان!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان